زندگی نامه:
آن گاه كه شمعي برافروزد، پروانهها به گردش ميچرخند و با سوختن و خاكستر شدن، پايداري در عشق را به اثبات ميرسانند. به راستي كه پروانهها، عاشق سوختن و روشنايي هستند.
در خانه، او را عابد صدا ميزدند چه اسم با مسمّايي و واقعا كه شايستهاش بود. او همانند نامش، عابد و پرهيزكار بود.
از كودكي هرگز به مادرش بياحترامي نكرد و به ديگران نيز هم. به امام علاقه داشت و عكس مقتدايش، زينتبخش اتاقش شده بود. در اوايل انقلاب در تظاهرات شركت ميكرد و شعار ميداد تا اينكه انقلاب به پيروزي رسيد. خانوادهاش خوب به ياد دارند كه بعد از پيروزي انقلاب، هرگز او را در خانه نميديدند چرا كه دايماً در بسيج و مسجد مشغول به فعّاليت بود. اخلاق و رفتارش چنان خوب بود كه الگويي براي اقوام و آشنايان شده بود. مخصوصاً نماز خواندنش، همان نمازهاي عاشقانهاي كه از سر عشق و علاقه براي محبوب ميخواند.
پس از آن كه به سن چهارده سالگي رسيد داوطلبانه به جبهه رفت. بار اول تركش به دستش اصابت كرد اما براي اينكه خانواده نگران نشوند به آنها گفت كه به زمين خورده است. در جبهه نيز با خوش اخلاقي با همرزمان و همسنگرانش صحبت و برخورد ميكرد تا سرانجام در «عمليات كربلاي 5» پس از رشادتهاي فراوان به آرزوي ديرينهاش كه شهادت در راه خدا بود دست يافت. او شمع وجودش را فداي محبوب كرد. لقاي رَب را بر لذت دنيا برگزيد و در دفتر تاريخ جاودانه ماند.