بستن

شهید غلامرضا رنجبر

وصیتنامه شهید:

زماني فرا رسيده كه رسالت و دين خود را نسبت به خدا و خلق ادا نماييم و اميد بر اينكه [توكل] توسل بر خداوند متعال بتوانيم تمام دشمنان اسلام و مسلمين را از كشورمان خارج كنيم و اين وظايف هر مسلمان است كه با تجاوز به اسلام و ناموس و وطن در مقابل هر تجاوزگري ايستاد و تا آخرين نيرو آنان را نابود و از كشورمان اخراج كنيم و اكنون زمان آن فرا رسيده كه يورش متجاوزين عراقي كه از هيچ گونه عمل غير اسلامي و غير انساني مضايقه نمي كنند نشان دهيم قدرت دين خدا تا چه حد ميباشد.
آهاي وقت حمله بر دشمن مزدور مي باشد كه هر آن ممكن است، ولي ما اميد به قدرتي داريم كه هيچ قدرتي بالاتر از آن نيست و خداوند بر ما منّت [نهاده] است كه در جبهه ي حق مي جنگيم و در برابر كفّار با آنها مبارزه مي كنيم و با ياري امام زمان(عج) پيروز مي شويم و عاشقـانه مي جنگـيم تا با آخـرين قطـره ي خـونـمان كـه در بدن داريم از اسلام و قرآن دفاع مي كنيم و راه آزادگي و راه حسين(ع) را ادامه خواهيم داد.
پدر و مادر عزيزم: از زحماتي كه به شما داده ام معذرت مي خواهم و از شما مي خـواهم كه براي شهادتم ناراحت نباشيد، از اينكه فرزندي در راه خداوند و اسلام داده ايد خوشحال باشيد.
من بر اساس مسؤوليتي كه حس نموده بودم در راه الله و براي پاسداري و حراست از انقلاب اسلامي[كه] خون بهاي صد و شصت هزار كشته و مجروح است در جنوب كشور آمدم و به جنگ عليه جنايتكاران پرداختم، من گام نهادن در اين مسير خدايي را يك فريضه ي بزرگ مي دانم و در اين راه [اگر] دشمن را شكست دهيم پيروزيم و اگر به ظاهر شكست بخـوريم و كشته بشويم پيروزيـم.
پدر و مادر عزيزم: در زندگي رنج فراوان به شما دادهايم، مادر عزيزم، كه بعد از خدا مهربان ترين و عزيزترين موجود نزد من هستي و من به وجود تو افتخار ميكنم كه چنين فرزندي را تربيت كردي كه افتخار باشد، مادر جان به من درسي آموختي كه پاي خود را جاي پاي ياران حسين بن علي(ع) گذارم، چه كشته شوم و چه بكشم هر دو پيروزي است و افتخار بزرگ است.
پدر و مادر عزيزم: اگر شهيد شدم برايم گريه نكنيد، زيرا بردباري و صبر شما باعث شكست دشمن مي شود. برادرانم را به دين اسلام تشويق كنيد و بگوييد كه راهم را دنبال كنند.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته. خداحافظ
غلامرضا رنجبر ۶۰/۱۲/۷


زندگی نامه :

شهادت را مايه‌ي حيات دانست و بسان پروانه‌اي گِرد شمع وجود عشق چرخيد تا سرانجام خاكستر وجودش را تقديم به محبوب نمود …
«غلامرضا» در خانواده‌اي بي‌بضاعت به دنيا آمد و در كانون گرم خانواده رشد و نمو يافت. خانواده‌ي وي گرچه از مال دنيا چندان بهره‌اي نداشت ولي او با زحمات پدر و مادر كمتر طعم سختي را چشيد. «غلامرضا» مي‌دانست كه روحش نمي‌تواند در اين دنياي فاني بماند به همين دليل از همان روزهاي آغاز جنگ راهي ميدانهاي نبرد شد تا نام خود را در برگه‌ي سبز بسيجي بنويسد و سرنوشت خود را با اين كار، چون گلبرگهاي بهاري سبز و شاداب نمايد.
پدرش چنين مي‌گويد: «شبي فرزندم در عالم خواب مي‌بيند كه يك سيّد نوراني به او مي‌گويد بلند شو! بلند شو! وقتي كه خواب را برايمان تعريف كرد فهميدم كه ديگر نمي‌توان مانع رفتنش به جبهه شد. چرا كه خوني كه در قلبش است خون انقلاب است و نمي‌توان از جوشش آن جلوگيري كرد.»
پس از ورود به وادي عشق آرامش يافت و در عملياتهاي چزابه و دارخوين شركت كرد و بالاخره درحماسه‌ي «بيت المقدس» و در شهرخونين خرمشهربه لاله زارهاي آنجا پيوست و چون شقايقي بر دامن صحرا روييد و تابلوهاي عاشقي را به تاريخ هديه داد.
«غلامرضا» پس از شهادت در عالم رؤيا از پدر مي‌خواهد قطعه زميني كه به نام اوست براي برگزاري دعاي ندبه به امام زمان (عج) اهدا نمايند تا بتواند نردبانهاي متوسّل شدن به امامش را بپيمايد در صفحات بهاري دفترش چنين مي‌نويسد: «زماني فرا رسيده كه رسالت خود را نسبت به خدا و خلق ادا نمايم و از وطن خود دفاع كنم.» و نيز به پدر و مادر خود سفارش مي‌كند: «مبادا از رخسارتان اشك جاري شود. من چه شهيد بشوم و چه نشوم در هر حال اسلام و انقلاب پيروز خواهد بود.»

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!