بستن

شهید غلامرضا کشتکار

آن روز، زمين به دل غم داشت و دشت شفق، چون لاله به خون نشسته بود. شايد پروانه‌اي بربالين شمع جان سپرده بود. آري عاشقي ديگر پرواز كرده بود.
«غلامرضا» رفته بود تا ديگران آسايش يابند؛ آسايشي كه به قيمت فاني شدن او و امثال او به دست آمده بود.
اخلاق پسنديده و نجابتش، همه گوياي پاكي‌اش بودند. هنوز راز سكوتش در پرده‌اي از ابهام باقي مانده است. وجودش چون شمع قطره قطره در راه دفاع از دين و اهداف اسلام آب گرديد. آن‌قدر به امام حسين(ع) ارادت داشت كه رفتن به ميدان نبرد و جان سپردن را بهترين اداي احترام به آن امام همام مي‌دانست.
علاقه‌اش به امام خميني(ره) در رفتار و گفتارش هويدا بود. زماني كه نداي آن پير فرزانه را شنيد عاشق و بيقرار، لبيك گفت و راهي جبهه شد. در آنجا تمام هستي‌اش را در طبق اخلاص نهاد و از همه چيز گذشت.
عشق او يك عشق امروزي نبود. «غلامرضا» سال‌ها بود كه عشق به شهادت را در سر مي‌پروراند چرا كه چند سال قبل از شهادت، در

دفترچه‌ي خاطرات يكي از دوستانش مطلبي مي‌نويسد و خط خود را
در سطر سطر آن به يادگار مي‌گذارد و در پايان آن خاطره، اينگونه مي‌نويسد: «برادر شهيد، غلامرضا كشتكار.»
خونش چنان در رگ‌هاي اجتماع جاريست كه گويي پيام‌آور عشق است و تكرار عاشورا. او خود در «عمليات والفجر 10» با ديگر همرزمانش، تابلويي از عشق و حماسه طراحي نمود و پرواز تااوج بودن را به نمايش گذاشت.

زندگی نامه :

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!