بستن

شهید ناصر دربندانی

جبهه‌هاي خونين ايران هنوز هم لبريز از آواز ملكوتي فرشتگان زميني است و رازدار هزاران عاشق گمنام بي‌نشان …
در يكي از خانه‌هاي گلي روستا، چهره‌ي چون گل «ناصر» شكفته شد. پدر و مادرش چون باغباني مهربان از او مراقبت نمودند و پرورش دادند. «ناصر» فردي آرام بود و صبور كه هيچ گاه از روزگار گله و شكايت نداشت. رفتارش با اهل خانه بسيار صميمي بود و لبخند زيبايي كه هميشه بر لبانش نقش بسته بود، باعث شادي آنها مي‌شد.
«ناصر» قد برافراشت و ناصر دين شد و آن گاه كه شنيدنيها را در مورد جبهه شنيد دل به هواي آنجا داد. بر سياهي شب، ستاره پاشيد و قدم در جاده‌اي نهاد كه انتهايش نور بود و روشنايي. هنگامي كه روي خاكهاي جبهه عاشقانه سر به سجده مي‌گذاشت از معبود خويش طلب مغفرت مي‌نمود و آرزوي شهادت. دوستانش از شجاعت و شهامت او حرفها دارند؛ از او كه در مقابل دشمن مردانه ايستاد و جوانمردانه جنگيد. وي براي دنيا ارزشي قايل نبود و به چيزي غير از رضاي خدا و اهل بيت(ع) فكر نمي‌كرد. عاشق اسلام بود، حماسه‌آفرين و شورانگيز.

در شب «عمليات والفجر 8» چون پروانه‌اي بيقرار اطراف شمع محبوب چنان مي‌چرخيد، تا سرانجام پرهايش سوخت و خاكسترش را
به پاي شمع ريخت، او اينگونه در راه عشق جان سپرد و بر خوان «عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون» نشست و ميهمان هميشگي خدا گرديد.

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!