زندگی نامه :
آن گاه كه چشمان پرفروغش را به روي دنيا گشود، عطر دلانگيز بهار را در شهر پراكند. و خانه، پذيراي ميهماني گشت كه ره آورد عشق بود و نام زيباي «حسين» زيبندهي وجودش.
«حسين» از كودكي مهربان، هوشيار و با خدا بود. به امام حسين(ع) علاقهي فراوان داشت و آرزويش رفتن به كربلاي معلّي بود. به مسجد علاقهمند بود و نماز اول وقت را بجا ميآورد.
دوران نوجواني را با خواندن زيارت عاشورا، دعاي كميل و همچنين تلاوت قرآن ميگذرانيد و علاوه بر مدرسه، كمك خرج خانه بود و كار ميكرد. هيچ گاه چشمان پرفروغ خود را به نگاههاي شيطاني نيالود و هماره يار و ياور خانواده بود. او از مولايش علي(ع) آموخته بود كه در نهان به زير دستان كمك و ياري رساند.
علاقهي زيادي به اسلام و امام داشت و در روزهاي انقلاب در تظاهرات و مجالس مذهبي حضور مييافت و ديگران را نيز به اين امر مهم تشويق ميكرد. آن زمان كه سخن دفاع از دين وآيين به ميان آمد، عاشقانه لباس رزم پوشيد و هنگامي كه مادر گفت: «نرو» زيبا پاسخ را داد و گفت: «هم اكنون اسلام به ياري ما نياز دارد و بايد به كمك و به ياري اسلام بشتابيم.» آخرين حرف خود را چنين بيان داشت كه «مادر به ياد دل حضرت زينب(س) باش» سپس خداحافظي كرد و به همرزمان خود در جبهه پيوست.
«حسين» در جبهه آرپي جي زن بود و مردانه در برابر دشمنان به مبارزه پرداخت. در «عمليات كربلاي 5» ابتدا از ناحيهي پا زخمي شد اما اين گلبوسه عشق او را مصممتر كرد تا به مبارزه ادامه دهد و چهار تانك دشمن را منهدم نمايد و به درجه رفيع شهادت نايل آيد.
پيكر پاك «حسين» سالها روي خاكهاي داغ شلمچه ميهمان شقايقها بود تا سرانجام پس از ده سال عزم ديار كرد.