اولاً كه مي خواهم چند قطعه نوحه بنويسم:
مـن اگر پادشـاه يا گدايم
عـاشقــم عاشــق كربـلايــم
در جواني به پيري رسيدم
عـاقبـــت كـربــلا را نديـدم
من زمهرحسين توشه دارم
ميـل آن قبر شش گوشه دارم
بـار الهــا نكـن نا امــيدم
در پناه حـــسينم، حـــسينم
انسان يك روز به دنيا مي آيد و روزي هم از دنيا مي رود و تنها كردار و اعمالش بر جاي خواهد ماند، پس مرگ سرنوشت ابدي ما مي باشد و چه بهتر انسان در راه مكتب و هدفش كشته شود.
مادر عزيزم: از مرگ من نگران نباشيد، زيرا نزد خداي متعال زنده هستم و روزي مي گيرم، فقط جسم من از ميان شما رفته است؛ از مرگم ناراحت نباشيد و برايم سياه نپوشيد. مادر عزيز مي دانم كه از مرگ من نگران خواهي شد اما اين را بدان كساني كه در راه خدا كشته مي شوند زنده هستند و نزد خدا بهره مند مي شوند، اميدوارم خدا مرا از همان بندگان شهيدش قرار دهد.
من به خاطر خدا در راه رضاي او به خاطر نگهداري شرف و آبروي ميهن اسلامي خود، پا به جبهه گـذاشتم و قـلبم پر از مهر شما است، با تمامي وجودم همه شما را دوست دارم، اما وظيفه ي مشكل تري به عهده ي من است.
راه من راه ديگري است؛ راهي كـه در آن پا نهادم بزرگ و دشـوار است راه مردان بزرگ است، و بايد مردانه قدم برداشت، پس اگر به خاطر عقيده ام جانم از دست رفت ناراحت و غمگين نباشيد، من به مهماني خدا مي روم و من به خاطر خدا و براي رضاي او پا به جبهه گذاشتم، فرمانده ي من امام زمان(عج) است.
من در زير پرچم توحيد خون خود را اهدا مي كنم، پس گريه كردن در اين چنين مرگي بيهوده است مرگ در راه خدا عين شهادت است؛ امروز همه اين چنين مرگي را آرزو دارند.
در خاتمـه از تمـام افراد خانوادهام و كـليهي آنها كه قلبم مملو از مهر و محبّت يكايك آن هاست خداحافظي مي كنم و از خداوند پيروي از خدا، دستورات رهايي بخش قرآن كريم و پايداري از انقلاب كه حاصل خون هاي هزاران نو گل نو شكفته ي اين خلق محروم است مسئلت مي نمايم.
خدانگهدار همگي شما
محمّد جواد رعنا
زندگی نام :
«محمّدجواد» شهيدي از تبار شاهدان عاشق و مردي از سلالهي ايثار بود، ولي غريب و گمنام. در خانوادهاي بيبضاعت، اما سرشار و غني از عواطف پاك انساني و اعتقادات والاي مذهبي چشم به جهان گشود.
تحصيلات ابتدايي و راهنمايي را پشت سر نهاد. دوران دبيرستان او با شورش مردم عليه حكومت ستمشاهي همراه بود كه او نيز يكي از كساني بود كه قدم به صحنهي مبارزه و خودسازي نهاد. عاشق امام بود و در سخنرانيها و راهپيماييها حضوري فعّال و مؤثر داشت.
«محمّدجواد» برنامهي خودسازي را با مطالعهي كتابهاي با ارزشي، چون آثار شخصيتهاي شناخته شده نظير «شهيد مطهري» و «شهيد دستغيب» را با جدّيت دنبال ميكرد.
از زماني كه جنگ تحميلي آغاز گشت او به دنبال موقعيتي بود كه بتواند خود را به جبهه برساند اما به دليل كمي سن موفق نميشد تا بالاخره از عشق مدد خواست و در پاييز سال 60 به سرسبزترين سرزمينها اعزام گشت و راهي جنوب كشور شد.
پس از كسب آموزش نظامي، به منطقهي عملياتي «بستان» رفت و در جنگي نابرابر، مردانه جنگيد و از جان دريغ نكرد تا سرانجام اشتياق آميخته با حلم و بردباري او را به وصال نايل كرد و به محبوب پيوند داد