بستن

شهید غلام رضا حبیب پور( پناری)

زندگی نامه :

در پاييزي سرد و برگ‌ريزان، «غلامرضا» تولد يافت و سرسبزي و حيات را با خود به خانه آورد. كوچك بود اما در چهره‌اش عظمت و بزرگي نمايان. رفتاري شايسته داشت و ارزش زيادي براي اطرافيان، مخصوصاً پدر و مادر قايل بود. چون قدم به هفتمين سال زندگي نهاد، براي آموختني‌هاي زندگي، كيف به دست، راهي كلاس درس شد. از هشت سالگي با خالق هستي، رابطه‌اي دوستانه برقرار كرد و به نيايش مشغول شد. قدم به مسجد گذاشت و در نماز جماعت به صف ايستاد. روز به روز بزرگتر شد و عشق الهي با عصاره‌ي جانش آميخته گرديد.
چون خشم مردم عليه رژيم ستمشاهي را ديد، با ديگر نوجوانان شهر همراه شد و به جمع مردان پيوست و شعار سرداد. تا بالاخره انقلاب اسلامي به آنچه كه مي‌خواست، دست يافت و با ورود امام خميني(ره)، ايران، عزّت از دست رفته را باز يافت.
«غلامرضا» جواني بود با معرفت و خوش اخلاق، كه در محلّه هنوز هم به نيكي از او ياد مي‌كنند. هميشه خواهرانش را به حفظ حجاب، امر به معروف و نهي از منكر دعوت مي‌كرد.

با شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران او نيز چون ديگر جوانان
شهر، كوله‌بار سفر بست و با عاشقان شوريده سر، قدم به صحراي
سوزان جنوب نهاد. محكم و استوار سدّ راه دشمن شد و دفاع نمود. در «عمليات كربلاي 4» مردانه اسلحه بر دوش گرفت و حماسه‌ها آفريد. تا بالاخره او كه يك عمر، غلامي بارگاه عشق كرده بود با ديدن روي معشوق جان باخت و جام وصال نوشيد.
«غلامرضا» سالهاي سال آرام روي خاكهاي غربت آرميد تا اينكه پس از يازده سال به آغوش شهر بازگشت.

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!