امروز مرغي غريب در دلمان آشيانه كرده است و ميسرايد از آنهايي كه آشنايان غريبند، از مرداني چون «غلامرضا».
در خانهاي كه محبّت جاري بود و همه اهل ايمان، او چشم به جهان گشود و درآغوش گرم مادر رشد كرد. از كودكي به قرآن علاقهي زيادي داشت به طوري كه بچههاي محل را دور خود جمع ميكرد و با هم سورههاي كوچك قرآن، تلاوت ميكردند. چون نيلوفر رو به سوي آسمان داشت. بزرگ شد و قد كشيد و زمانه از او جواني ساخت، دلير و باغيرت.
هنگامي كه ايران در آتش جنگي نابرابر ميسوخت يك شب وقتي كه «غلامرضا» تصوير امام خميني(ره) را ازطريق تلويزيون مشاهده كرد. از ديدار او اشك شوق در چشمانش نشست و پس از سخنراني امام گفت: «همه ملت ناموس ما هستند و ما مسؤوليم.»
او كه خون غيرت در رگهايش جاري بود، دفاع در برابر دشمن را بر خود واجب ديد. در لباس ساده و بيرياي بسيجي راه جبهه در پيش گرفت. چون به سرزمين عشق پا نهاد، جاني تازه يافت و عاشقي را با تمام وجود معنا كرد. وي روزهاي زيادي در جبهه بود و در كنار ياران
صميمي انقلاب به مبارزه با دشمن پرداخت. به مولايش امام حسين(ع) عشق ميورزيد و زيارت عاشورا، آرامبخش دل بيقرارش شده بود. هنوز صداي اللّه اكبرش براي پرتاب گلوله در جبهه طنينانداز است و سرانجام او كه نوزده بهار از زندگياش ميگذشت هنگامي كه در خدمت سربازي به سر ميبرد در «عمليات والفجر 10» چون پرستويي مهاجر به سوي آسمان هجرت كرد و خورشيد با آن همه عظمتش بر او غبطه خورد.
زندگی نامه :
امروز مرغي غريب در دلمان آشيانه كرده است و ميسرايد از آنهايي كه آشنايان غريبند، از مرداني چون «غلامرضا».
در خانهاي كه محبّت جاري بود و همه اهل ايمان، او چشم به جهان گشود و درآغوش گرم مادر رشد كرد. از كودكي به قرآن علاقهي زيادي داشت به طوري كه بچههاي محل را دور خود جمع ميكرد و با هم سورههاي كوچك قرآن، تلاوت ميكردند. چون نيلوفر رو به سوي آسمان داشت. بزرگ شد و قد كشيد و زمانه از او جواني ساخت، دلير و باغيرت.
هنگامي كه ايران در آتش جنگي نابرابر ميسوخت يك شب وقتي كه «غلامرضا» تصوير امام خميني(ره) را ازطريق تلويزيون مشاهده كرد. از ديدار او اشك شوق در چشمانش نشست و پس از سخنراني امام گفت: «همه ملت ناموس ما هستند و ما مسؤوليم.»
او كه خون غيرت در رگهايش جاري بود، دفاع در برابر دشمن را بر خود واجب ديد. در لباس ساده و بيرياي بسيجي راه جبهه در پيش گرفت. چون به سرزمين عشق پا نهاد، جاني تازه يافت و عاشقي را با تمام وجود معنا كرد. وي روزهاي زيادي در جبهه بود و در كنار ياران
صميمي انقلاب به مبارزه با دشمن پرداخت. به مولايش امام حسين(ع) عشق ميورزيد و زيارت عاشورا، آرامبخش دل بيقرارش شده بود. هنوز صداي اللّه اكبرش براي پرتاب گلوله در جبهه طنينانداز است و سرانجام او كه نوزده بهار از زندگياش ميگذشت هنگامي كه در خدمت سربازي به سر ميبرد در «عمليات والفجر 10» چون پرستويي مهاجر به سوي آسمان هجرت كرد و خورشيد با آن همه عظمتش بر او غبطه خورد.