بستن

شهید ابراهیم بهرامی

با سلام و درود به سرور شهيدان حضرت حسين بن علي(ع) و فرزند برومندش آقا امام زمان(عج) و تمامي شهيدان راه حق و آزادي.
چند كلمه اي را به عنوان وصيت عرض مي نمايم؛ اول اينكه از شما و تمامي برادران تقاضاي عفو و بخشش را دارم و عاجزانه از شما مي خواهم كه مرا ببخشيد و حلال كنيد. ثانياً؛ نكته ي قابل ذكر اين بود كه من با كمال آگاهي و شناخت كامل از عواقب اين خطرِ خونين، قدم در اين راه نهاده و تمامي جوانب آن را در نظر داشته ام و هيچ فرد و هيچ كس در مورد اين مسأله مرا تحريك و ترغيب ننموده است، جز وظيفه ي سنگيني كه بر دوش خود احساس مي نمودم. بنابراين از شما و تمامي برادران و خواهران و مادر عزيزم تقاضا دارم كه در شهادت من صبر و شكيبايي پيشه ي خود نموده و مبادا خداي نخواسته سخن بي جايي نسبت به انقلاب يا شخصي گفته شود كه من به هيچ وجه راضي نيستم، زيرا كه شما خود بهتر از من مي دانيد كه اين يك وظيفه اي است كه بر دوش همه ي ما گذاشته شده است و بالاخره ما بايد ان شاءالله اين جنـگ را با پيـروزي به اتمـام برسانيـم و هيچكـس هم جز جنايتكاران بعثي مقصر اين كار نيستند و همچنين بعد از شهادتم هيچ چيز حتي خرج مراسم شهادتم را از بنياد شهيد نگيريد و از مال خودم مصرف نماييد. در پايان از همه ي شما به خصوص مادر عزيز و مهربانم تقاضاي عفو و بخشش را مي نمايم و از خداوند صبر و اجر بزرگ را خواستارم.
خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار
والسلام
ابراهيم بهرامي ۳/ ۱۱/ ۱۳۶۵


زندگی نامه :

چه كسي مي داند كه پرستوها در فصل كوچ چه آوازي مي‌خوانند و اينكه آيا كسي با آن‌ها همسفر و هم آواز مي‌شود؟
در خانه‌اي كه چراغش از ياد خدا هماره روشن و تابناك بود، پسري به دنيا آمد كه نام «ابراهيم» بر او نهادند تا چون خليل الرحمن، دوستي با رب الارباب را معني كند. دوران كودكي «ابراهيم» در كنار بچه‌هاي محلّه و همسايه گذشت. چون به هفت سالگي رسيد در كلاس درس استاد حاضر گشت و روزهاي زيادي، مسير خانه تا مدرسه را طي نمود و شب‌هاي بسياري چشم به كتاب دوخت تا بالاخره خود استادي گشت؛ هميشه جاويد و حماسه‌ساز. وي جواني فداكار و غيرتمند بود كه توجه زيادي به فقرا و تهيدستان داشت و آن‌ها را در مشكلات و گرفتاري‌ها ياري مي‌داد. هميشه در امور خيريه پيشقدم بود به طوري كه از حقوق ماهيانه خود، براي ساختن مسجد كمك مي‌كرد.
در روزهاي پرهيجان انقلاب، چون ديگر مشتاقان، حديث سرخ آزادي بر لب داشت و براي رسيدن به پيروزي شبانه روز تلاش و فعّاليت مي‌نمود تا بالاخره در بهمن 1357 توفان انقلاب، به ساحل آرامش رسيد.
در رگ‌هايش خون غيرت مي‌جوشيد و روزي كه دلِ ابريِ آسمان چنان باريد كه سيل جاري گشت او با چهره‌اي محزون و دلي لبريز از اخلاص، به ياري خانه بدوشان شتافت و تلاش‌هاي بسياري نمود تا هموطنان را از طعمه سيل نجات دهد.
وي معلّمي دلسوخته بود كه دانش‌آموزان را آنگونه آموخت كه در زمان جنگ تحميلي، اسطوره‌اي از مقاومت شدند و براي رفتن به جبهه و دفاع از انقلاب بيقرار. «ابراهيم» ازدواج كرده بود و روزگار خوشي را در كنار خانواده‌ي خود سپري مي‌كرد اما با شروع جنگ تحميلي از تمام تعلقات دنيا دل بريد و از همسر و فرزندش نيز هم. او جزء اولين گروه بسيجيان بود كه راهي دياري شد كه به منتهاي آرزويش مي‌رسيد.
او كه براي رسيدن به وصال، لحظه شماري مي‌كرد راز به خدا پيوستن را «از خود گذشتن» مي‌دانست و اين را در كربلاي ايران به نمايش گذاشت. در «عمليات كربلاي 5» مردانه جنگيد و پس از نبردي جانانه، از باده‌ي عشق الهي سيراب گشت و شلمچه آخرين مكاني بود كه صداي قلب عاشقش را شنيد و آن را براي هميشه در سينه حبس نمود. «ابراهيم» هنگامي كه مي‌رفت از خود فرشته‌اي به يادگار گذاشت كه هنوز پس از سال‌ها در سنگفرش كوچه‌ها به دنبال ردپاي پدر است و به ياد چهره‌ي زيباي او، ساعت‌ها به قاب غم گرفته‌اش خيره مي‌گردد.

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!