بستن

شهید علی اصغر حیدریان

زندگینامه شهید:

هشت سال، جادّه‌ها شرمنده‌ي گامهاي مرداني بود كه كوله‌بارشان عشق بود و اخلاص و دلهايشان خالي از تعلّقات فريبنده‌ي دنيا …
«علي‌اصغر» در گل افشان ارديبهشت در خانواده‌اي ديندار چشم بر شكوفه‌هاي بهار گشود و در سايه‌ي توجّهات پدر و مادر روزهاي كودكي را پشت سر گذاشت. پس از آن قدم به مدرسه نهاد و تحصيلات خود را تا مقطع راهنمايي ادامه داد؛ سپس براي كمك به خانواده درس را رها كرد و به دنبال كار رفت و چون شغل دلخواهش را در «استهبان» نيافت به «شيراز» نزد خواهرش رفت. سپس در داروخانه‌ي رحمت مشغول به كار شد. او هرماه دستمزد خود را براي خانواده مي‌فرستاد تا بدين طريق به تأمين مخارج زندگي آنان كمكي كرده باشد.
روزهاي خاطره‌انگيز و پرشكوه انقلاب، همزمان بود با دوران سربازي علي‌اصغر. در همين بحبوحه فرمان امام خميني(ره) مبني بر فرار سربازها از پادگان‌ها صادر شد و او با جمعي از دوستان از پادگان «بجنورد» فرار كرد و به سيل خروشان قيام عليه رژيم پيوست. پس از پيروزي غرورآفرين 22 بهمن مجدداً به بجنورد رفت و با پوشيدن لباس سربازي صادقانه مشغول به خدمت شد. وي علاقه‌ي زيادي به خدمت در ارتش داشت به همين دليل تصميم داشت پس از پايان خدمت سربازي در لباس مقّدس نظامي به اسلام خدمت كند.
در اوّلين روزهاي جنگ، چون كوهي پر غرور در برابر دشمن قد علم كرد تا به اسلام و انقلاب خدمت كند. چنان در سر هواي شهادت داشت كه براي آخرين بار كه به مرخصي آمده بود اين تغيير حالت به طور آشكاري در رفتارش خودنمايي مي‌كرد. او در منطقه‌ي جنگ‌زده‌ي «دزفول» براي بيرون راندن دشمن فداكاري‌هاي بسياري از خود نشان داد و از ايثار جان دريغ نكرد تا اين كه در همين منطقه بشدّت مجروح شد و او را به بيمارستان انتقال دادند.
وي در نامه‌اي براي خانواده مي‌نويسد كه از ناحيه‌ي پا زخمي شده و در بيمارستان تهران بستري است. پدرش دل پريشان و نگران براي ديدنش راهي تهران مي‌شود اما قبل از رسيدن پدر، او با ديدن چشمان خمارآلود محبوبش، زخمهاي كهنه‌ي خويش را مرهم مي‌نهد و در خمار چشمانش به خواب خوش مستي فرو مي‌رود.

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!