عباس چاشت
اطلاعات شهید
نام پدر : محمّد
تاریخ تولد : ۱۳۴۵
تاریخ شهادت : ۶۲/۵/۱
محل شهادت :حاج عمران
تحصیلات :سوم راهنمایی
شغل : محصّل
وصیت نامه شهید عزیز عباس چاشت
با سلام به صاحب الزّمان مهدی موعود(عج) و نایب برحقّش امام خمینی پیرجماران قلب تپندهی امت مستضعف جهان و بت شکن زمان و با درود فراوان بر رزمندگان جان بر کـف انقلاب اسلامی در جبهههای نبرد حق علیه باطل و با سلام و درود بی کران به روان پاک شهیدان به خون غلطان جمهوری اسلامی و دیگر شهیدان از صدر اسلام تاکنون و خلاصه سلام حقیر به شما همشهریان عزیز، پدر و مادر، برادران، خواهران و اقوام و خویشان گرامی.
در ابتدا با شما امّت مستضعف و ساکنان شهیدپرور و قهرمان پرور اصطهبانات؛ برادران و خواهران وصیت من به شما این است که این را بدانید که من این راه را آگاهانه قبول کردم و در راه آن به سوی خداونـد تبارک و تعالـی حرکـت کـردم و در جـوار حجه ابن الحسن العسکری(عج) با صدامیان کافر و دیگر نوکران آمریکای جنایتکار و خون آشام به نبرد پرداختم، ان شاالله که شما همشهریان عزیز راه شهیدان را ادامه بدهید و به جبهه بروید و قلب امام را شاد کنید که خشنودی امام، خشنودی امام زمان(عج) است و در راه دین اسلام خون و جان خود را بدهید تا نهال اسلام آبیاری شود و در تمام جهان منتشر گردد و چند نکته دیگر خواستم به شما برادران و خواهران عرض کنم؛
اول اینکه شما خواهران سنگر حجاب را ترک نکنید و در این سنگر محکم و زینب گونه به مبارزه با دشمن بپردازید.
دوم اینکه سنگر استوار نماز جمعه را رها نکنید و دعاهای کمیل، ندبه، توسل و دیگر دعاها را که یادآور خون شهیدان است به پا دارید و حتماً شرکت کنید. قدر امام را بدانید چون اگر ندانید بر اثر کفران نعمت، دچار بلاهای عظیم خواهید شد.
ای خدای من، بسیار در تلاش بودهام تا به راه تو باشم و برای تو بندهای مخلص باشم و هرچند که لطف تو شامل حالم بوده ولی شرمنده و سرافکندهام و امید بخشش دارم.
پدر و مادر عزیزم مرا بخشید و از من راضی باشید تا خدا هم از من خشنود گردد و مرا بیامرزد و مادرم امیدوارم بتوانم با تقدیم خون ناچیز و جسم ضعیف خود به اسلام و امام عزیزمان رضایت خدا و شما را فراهم کنم؛ صبور باشید و افتخار کنید که فرزندتان را فدای اسلام و خاک پای امام کردهاید.
پدر ومادر، از شما می خواهم بعد از شهادت من گریه نکـنید چونکه امام عزیزمان بعد از شهـادت فرزندش گـریه نکرد و با شمـا خواهرم، مانند زینب(س) استوار و مقاوم باش و در هر کجـا که هستی زبان به تبلیغ اسلام و خط مشی حسین(ع) بگشا و شما برادرانم، آنچنان تربیت اسلامی داشته باشید که بتوانیـد راه مرا ادامـه دهیـد و تا وقتـی کـه می توانید در سنگر مقاوم مدرسه مشغول مبارزه در راه اسلام باشید و از پدر و مادرم می خواهم که شما را آنچنان به بار آورند که همیشه پشتیبان این انقلاب باشید.
دیگر عرضی ندارم از شما همگی حلال بودی می طلبم و از شما عاجزانه میخواهم که مرا ببخشید. نکتهی دیگری که آخر می خواستم عرض کنم به شما همشهریان اینکه مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که ان شاالله نمیکنید.
خداحافظ همهی شما. به امید آنکه لشکر اسلام بر لشکر کفر زمان به پیروزی نهایی دست یابد.
والسلام و علیکم و رحمه الله و برکاته.
عباس چاشت
زندگی نامه :
در يك روز گرم تابستان، گلي از تبار شقايق شكفت كه با اولين نگاه معصومانهي خود خنده را به لبان مادرش هديه كرد. مادر نيز به شوق اين لبخند معصومانه و روحاني نور ديدهي خود را «عباس» ناميد تا نامش را از سقّاي لب تشنهي كربلا به يادگار داشته باشد و چون عباس بن علي(ع) علمدار حسين(ع) گردد.
نه ساله بود كه با خواندن اولين نماز، زندگياش رنگ خدايي به خود گرفت و او را لبريز از شوق عبادت و بندگي كرد. از همان كودكي از هوش و استعداد سرشاري برخوردار بود؛ به طوري كه با چوب كاردستيهاي زيبايي درست ميكرد. پسري خندهرو بود و با ديگران خوش برخورد و مهربان. با كودكان هم صحبت مي شد و آنها را به عبادت و خواندن كتاب تشويق مينمود.
ايماني قوي داشت و ارادتي خالصانه به حضرت امام و همين امر باعث شد كه در راهپيماييهاي اول انقلاب شركت كند و با ديگر نوجوانان شهر، شعار «مرگ بر شاه» را سر دهد. از دنيا و مادّيات بيزار بود و به آن بهايي نميداد. آزاد مردي بود كه كار كرد و زحمت كشيد تا سربار ديگران نباشد. چنانچه فردي اشتباه ميكرد او را با خوشرويي نصيحت و راهنمايي مينمود. به مسجد جامع شهر، علاقهي زيادي داشت و در مجالس جشن و سوگواري ائمه شركت ميكرد.
آنقدر به اسلام و مسألهي ولايت و رهبري اهميت ميداد كه چون جنگ تحميلي آغاز گشت به نداي حسين زمان لبيك گفت. در روزهاي آتش و خون پا به جبهه نهاد تا از ارزشهاي اسلامي حراست نمايد. در كوههاي «حاج عمران» با ديگر همرزمانش هم پيمان شد كه احد بار ديگر تكرار نشود و در «عمليات والفجر 2» حماسهاي آفريد كه چون برگ زريّني در تاريخ هشت سال دفاع مقدس ميدرخشد و بالاخره پس از نبردي جانانه در كوههاي سر به آسمان برداشته، قامت چون سروش فرو افتاد و به وصال محبوب ازلي دست يافت.