زندگی نامه :
محو تماشاي كه بود؟ او كه زمين، شرمندهي وسعت گامهايش شد و به اعتبار او براي هميشه سبز.
داستان تولد «حميد»، خود حكايتي دارد از فراق؛ چرا كه مادرش ميگويد: «وقتي كه حميد به دنيا آمد يك حال عجيبي داشتم، به طوري كه وقتي او را در آغوش ميگرفتم تا به او شير بدهم، اشك ميريختم و گريه ميكردم. چنان مهرش به دلم افتاده بود كه نميتوانستم او را با ديگر بچههايم مقايسه كنم.»
چون در گوش حميد نداي «اللّه اكبر» طنين انداخت، پيمان روز ازل را به ياد آورد و عاشقي را نيز هم.
سراسر زندگي گرانقدرش در عشق به خدا و خلق خدا گذشت و به چيزي جز رضاي دوست فكر نكرد. در انجام كارهايش دقيق بود و برنامهريزي ميكرد و در امر درس و مدرسه كوشا و فعّال بود. دورهي دبستان او مصادف بود با آغاز انقلاب اسلامي مردم عليه حكومت طاغوت. گرچه كم سن و سال بود اما همراه برادرش (شهيد احمد زكيپور) براي سرنگوني طاغوت يك لحظه از پا ننشست. عاشق امام بود و مقدّمات ورودش را مهيّا مينمود. جوانمردي بود غيرتمند و
متعصب. هرگاه بزرگتري وارد خانه ميشد، رعايت ادب ميكرد و به
احترام او از جا برميخاست، مخصوصاً در مورد پدر و مادرش. يكي از بچههاي سرزنده و شاداب مسجد بود كه در اكثر برنامههاي سياسي ـ عبادي حضوري چشمگير داشت و در نماز جمعه و جماعات حضوري فعّال. او كه در همه حال، لذّت با يار بودن داشت، در ماه مبارك رمضان در شبهاي قدر گريه سر ميداد و طلب حاجت مينمود.
«حميد» در يكي از دبيرستانهاي نمونهي شيراز، در رشتهي رياضي ـ فيزيك مشغول به تحصيل بود كه پيام امام خميني(ره) جهت جهاد و دفاع از كيان اسلامي، تاب ماندن را از او گرفت. براي رفتن مصمّم گشت اما چون سن زيادي نداشت مسؤولين از اعزام او خودداري كردند؛ اما در بسيج به انتظار نشست و التماس كرد و چون بلورهاي اشك در چشمانش شكست، راز عاشقياش برملا شد و براي رفتن بيقرارتر. با اصرار فراوان موفق شد بال سفر بگشايد و راهي شود.
چون پا به جبهه نهاد قلب امام و دل خود را شاد كرد. روزهاي زيادي با جبهه بود و در عملياتهاي مختلفي شركت داشت. در «عمليات والفجر 2» حماسهها و رشادتها آفريد و آن گاه كه چون نگيني در محاصره دشمن بودند به دستور فرماندهي كل قوا ـ خميني كبير(ره)ـ جهت نجات و پيروزي، با ديگر همرزمانش دست به دعا برداشتند و «سورهي نصر» خواندند تا بالاخره به ياري خالق رحمان، طعم پيروزي چشيدند و ظفر يافتند. در «عمليات والفجر 8 » هم حضور يافت كه در آنجا نيز شيميايي گشت.
آن وقت كه «حميد» جواني بود، رشيد و برومند، سعادت، رفيقش گشت و او عازم خانه دلبر. براي ايجاد پيوندي محكمتر و عهدي دوباره
به عمره مشرّف گشت و خانهي دل را با ديدن جمال كعبه، آباد نمود. پس از بازگشت از زيارت خانهي خدا، با دلي اميدوارتر از قبل، راهي جبهه گشت. بارها بدنش به تيغ عشق مجروح شد، اما هرگز دم برنياورد. بهترين حالتش زماني بود كه كولهبار جبهه ميبست؛ او كه وجودش از تجربه و خاطرات دوران دفاع مقدس لبريز بود. همرزم آن دلداده ميگويد1: «اوآن قدر به خدا عشق ميورزيد كه در جبهه مكاني با شاخ و برگ درختان براي خود درست كرده بود كه به دور از چشم اطرافيان به خواندن قرآن و دعا مشغول ميشد.» چون سراغ «حاج حميد» را از ديگر دوست همدلش بگيريم، چنين بيان ميدارد2: «حميد يك دنيا صدق و صفا بود و اگر كفر نباشد ميگويم كه او معصوم نيز بود …»
وي در «عمليات كربلاي 4» بيسيمچي بود و با فرمانده همراه. با دشمن مقابله نمود و چنان از خود شهامت و رشادت نشان داد تا سرانجام آتش عشق، ذره ذره وجودش را سوزاند و در عشق ذوب گرديد و جسم پاكش با خاكهاي جبهه آميخته گشت.
❤️ شهید حمید زکیپور خادم دربست محضر امام حسین(علیهالسلام) است که زائران قبرش میگویند بارها حاجت اربعین خود را با توسل به این شهید عزیز گرفتهاند.
مادرشهيد در خواب فرزند شهيد احمد را مي بيند و ازاحوال حميد مي پرسد و احمد مي گويد برادرم مقامش خيلي از ما بالاتر است او خادم دربست محضر اباعبدالله ع است ، هنيئاله الشهادة والكرامة.
اللهم ارزقنا زیارۃ الحسین علیه السلام في الدنيا و شفاعته في الآخرة
🆔@ArbaeenIR
روح تمام شهیدان وشهید ان احمد وحمیدرضا زکی پور همرزم پسرعمه ی شهیدم شهید والامقام محسن پیرامون (خلیلی)شاد وقرین رحمت الهی الهی بحق باطن شما عزیزان حاجتمو بگیرم شماها دستتون اون بالا بالاهابازه وصاحب کرامت هستید با اباعبدااله الحسین ع وابالفضل العباس ع محشورباشید🙏❤❤❤🌹🌹🌹