بستن

شهید حسن ذبیحی

زندگی نامه :

آنگاه كه آتش عشق، خيمه‌ي دل را مي‌سوزاند ديگر جاي ماندن نيست، بايد رفت تا به ابديت پيوست و «حسن» نيز اينگونه رفت …
او كه شور و شوق شهادت داشت، دل بريد از آنچه كه رشته‌ي افكارش را از ياد خدا مي‌بريد. حتي وقتي كه كوچك بود و سن زيادي نداشت به دنبال گناه نبودو هميشه ديگران را به حفظ حجاب دعوت مي‌كرد. بسيار سر به زير و مهربان بود و آن‌قدر متين كه خاطراتش هنوز در بين دوستان و آشنايان ماندگار است. به تحصيل علاقه داشت و از دانش‌آموزان خوب مدرسه بود. به خواندن كتابهاي مذهبي عشق مي‌ورزيد و همين باعث شد كه براي ادامه‌ي تحصيل راهي «اصفهان» شود و در حوزه‌ي علميه مشغول به تحصيل. تقوا و تدّينِ او، زبانزد خاص و عام بود چنانكه پدرش مي‌گويد: «زماني كه در مدرسه علميه امام صادق(ع) بود به ما مي‌گفت غذا براي من در منزل تهيه كنيد چرا كه ترس اين دارم كه نتوانم از عهده اين غذايي كه متعلق به امام زمان(عج) است برآيم و جبران كنم.»
نه ماه در اصفهان بود و در مكتب امام صادق(ع) شاگرد. پس از آن به «استهبان» بازگشت و تصميم گرفت به حوزه‌ي علميه قم برود.

اما او كه شراره‌هاي عشق در وجودش شعله‌ور بود با شروع جنگ و
ديدن جواناني كه سينه سپر كرده به سوي دشمن مي‌تازند، سراپا آتش شد و با آنها همراه. گرچه آرزويش درس خواندن بود اما، با سنگر علم خداحافظي كرد تا در محضر عشق امتحان دهد.
وقتي كه «حسن» براي هميشه مي‌رفت، دست پدر لبريز از دعا بود و چشم مادر لبريز از اشك. قرآن بر سر او گرفتند و با آب و برگ سبز بدرقه‌اش كردند. اسلحه بر دوش نهاد و پا در جاده.
به جبهه رسيد و با سنگر عشق دوستي شد، هميشگي. مسافر‌عاشقشان رفت اما دير از سفر برگشت و چشمان شب پيماي آنها، پانزده سال به راه ماند تا اينكه آمد و پاره‌هاي عشق را با خود به ارمغان آورد.

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!