بستن

شهید ابراهیم پروین(حقپرست)

باري پدر و مادر عزيزم مي خواستم چند كلمه اي با شما صحبت كنم شما مي دانيد كه هر شخصي در زندگي وظيفه دارد كه وصيت خود را بكند و اين ترس و واهمه ندارد. مي دانيد كه من هميشه براي شما فرزند خوبي نبودم و هيچ وقت حرف هاي شما را گوش نمي كردم و خودم هم هميشه در زندگي سردرگم بودم نمي دانستم چكار كنم ولي شما دربارهي من خيلي خوبي ها كرديد و اگر صدها كاغذ بنويسم باز هم كم است كه بتواند جواب اين محبّت ها را بدهد. اميدوارم كه با اين كلمات ناراحتتان نكرده باشم.
خوب، هر شخصي آخرش بايد بميرد پس چه خوب است كه اين مردن در راه مردانگي و جوانمردي، در راه دين و وطن باشد و اين را از شما مي خواهم كه حلالم كنيد و مرا ببخشيد.
و هيچ دلم نمي خواهد براي من گريه كنيد اگر مي خواهيد كه خشنودم كنيد هيچ گريه نكنيد و روح مرا آزار ندهيد و از شما پدر و مادر زحمتكش مي خواهم كه هيچ ناراحت نباشيد آخرش چه، چه بهتر كه آدم از اين دنيا برود، اين دنيا براي هيچكس وفا نكرد و شما برادران و خواهران عزيزم هميشه در زندگي برايتان آرزوي موفقيّت مي كنم و اميدوارم كه براي يكديگر برادر و خواهران خوبي باشيد و قدر يكديگر را بدانيد و در امور زندگي به پدر و مادر كمك كنيد و هيچ وقت آنها را تنها نگذاريد و اميدوارم كه هميشه موفق باشيد.
والسلام
ابراهيم پروين

زندگی نامه :

در خانه‌ايي كه پر از مهر و صفا بود، كودكي چشم به جهان گشود كه به تبرّك از «ابراهيم خليل‌اللّه(ع)» نام او را به «ابراهيم» مزيّن نمودند، تا چون او بتهاي زمان را خوار بداند و در نابودي آنها دست از تلاش برندارد. گرچه در زمين زيست، ولي روح بي‌انتهايش براي رسيدن به محبوب در آسمانها سير مي‌كرد. هرگاه كه دلش در تب عشق مي‌سوخت به تنها پناهگاهش كه مسجد بود پناه مي‌برد. مسجد شاهدي است صادق بر سجود و راز و نيازهاي او.
«ابراهيم» مدتي در اداره‌ي مخابرات مشغول به خدمت بود. تا اينكه زمزمه‌هاي پليد دشمنان را از آن طرف مرزها شنيد؛ ميزكار را رها كرد و آماده‌ي دفاع شد.
هر چند كه از تماشاي چهره‌ي خسته و رنجور پدر سير نمي‌شد و ديدن اشكهاي مادر كه برگونه‌هايش جاري بود برايش عذاب آور بود، اما او ديگر هدف را انتخاب كرده بود و ماندن را جايز ندانست.
جاده‌هاي عشق را پشت سر نهاد و به وادي شقايق پا نهاد. مادرش مي‌گويد: «زماني كه ايشان در جبهه بود يك شب خواب ديدم كه او شهيد شده است و من هر لحظه مي‌ترسيدم كه كسي زنگ خانه را به صدا درآورد و بگويد ابراهيم به آن مقامي كه لايقش بود رسيد.»
وي صدايي خوش و دل‌انگيز داشت كه در جبهه براي گرم كردن محفل سنگر نشينان استفاده مي‌نمود و به دعا و مرثيه مي‌پرداخت و در همين دعاها عاجزانه از معبود خويش مي‌خواست كه شهادت را نصيبش كند. عاقبت در «عمليات بدر» آتش جنگ بر «ابراهيم» گلستان گرديد و در شب حادثه به اوج سعادت دست يافت.

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!