به نام او كه از اوييم وبه سوي او باز مي گرديم. به نام او كه همهي هستي از اوست و بازگشت همه به سوي اوست. «اِناِللهْ وَ اِنْااِليهِ راجِعونْ» و به نام او كه ازلي و ابدي است و به نام او كه يكتاست و جز او نه.
با سپاس فراوان از وفور نعمتهاي خداوند و با اداي ثنا و ستايش بي حد و حصر نسبت به پروردگار يگانه و با اقرار و اعتراف به ربوبيّت و يگانگي صاحب جهان، پروردگار بزرگ و قبول نبوّت انبيا، خاصهي پيامبر بزرگ اسلام حضرت ختمي مرتبت محمّدبن عبدالله(ص) و پذيرفتن امامت حضرت علي بن ابي طالب(ع) و يازده فرزند به حقّش تا مهدي موعود عجل الله تعالي فرجه الشريف و اطاعت از رهبري كبير انقلاب اسلامي ايران امام امتِ اسلام، خميني بت شكن و پذيرش آنچه پيامبر اسلام از سوي خداوند آورده است و بعد با سلام به شهيدان از انقلاب پيامبر اسلام تا شهيدان كربلاي حسين عليه السلام و از شهيدان كربلا تا كربلاهاي مكرّر ايران.
چند جمله وصاياي خود را بدين شرح مي نويسم:
هر انساني يك بار ميميرد و دنياي مادي را به سوي سرايي ديگر ترك مي كند اما چه بهتر اين رفتن در راه خدا و در جهت پياده شدن احكام الهي باشد و انساني كه در راه خدا جان نثار كند هرگز خود را تنها و بي پناه، سرگردان يا پوچ و بي ارزش نمي يابد، به عكس، خود را ذرّهاي بي انتها و وابسته به ابديّتي بي پايان، بـه عظـمتي با شكـوه و به كمالي بـي غايت و بي نهايت دوست داشتني دست مي يابد. او خود را موجودي مي بيند وابسته به ابديّت، با پيوندي جاودانه. او موجودي ]است[ كه هرگز به نابودي مطلق كشيده نمي شود و حتي مرگ او در حقيقت آغـاز دورهي جـديـدي از حيـات اسـت. پـرواز به سـوي خـدا جـايـي كـه يك مـؤمن در جستجوي اوست. آيا جز شهادت چيز ديگري را پيدا مي توان كرد؟ كه به الله نزديكتر شد؟ آيا شيرينتر و پر لذّتتر از لحظهي شهادت را مي توان پيدا كرد؟
و اما امروز اسلام احتياج به خون دارد و ما مي رويم تا بر يزيديان بفهمانيم كه شهادت بالاترين آرزوي ماست، مي رويم شايد نينوايي را بيابيم و در عاشوراي دوران خود، هديهي ناقابلي در راه پيروزي حق بر عليه باطل و اسلام بر عليه كفر در پيشگاه مولايمان حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف تقديم نماييم و به پروانگان جاويد شمع ولايت بپيونديم، اميدوارم، اين قطرهي خون بي ارزش، براي باروري انقلاب اسلامي جهانيمان مورد پذيرش آقا ولي عصر(عج) و نايب او امام خميني قرار گيرد و اميدوارم كه دين خود را در مقابل خون شهيدان ادا كرده باشم.
اي خدا، اگر اين نبود كه فرمودهاي بعد از مردن براي زندگي به دنيا بازنمي گرديد آرزو مي كردم كه دهها بار مرا به اين جهان برگرداني و دوباره در راه تو به شهادت برسم.
اي برادران، اي مسؤولين محترم كه امروز امور جامعه به دست شماست، در كارها خدا را در نظر بگيريد و بدانيد كه اگر خون شهيدي بر زمين مي ريزد براي پياده شدن احكام خدا مي باشد نكند روزي خداي نكرده در قيامت شهدا از شما شكايت كنند كه خون ما را پاس نداشتيد.
اي برادران و خواهران، خود را هرگز طلبكار انقلاب ندانيد چون ببينيم براي انقلاب چه كردهايم، اگر بنا باشد كسي طلبكار انقلاب باشد اولين آنها بايد امام باشد ولي امام را مي بينيم كه خود را بدهكار انقلاب مي داند و اميدوارم كه دوستان به اين مطلـب توجه كـنند. ان شاالله.
اما چـند سخني با پـدر و مادر، بـرادران و خواهرانم: از اينكه ديگر در بين شما نيستم ناراحت نباشيد و خدا را شكر كنيد كه من در چنين راهي قدم نهادم و پيروز شدم و ديگراز اينكه من فرزند و برادر خوبي براي شما نبودم و نتوانستم دين خود را در مقابل شما ادا كنم معذرت مي خواهم، مرا ببخشيد و دعا كنيد.
مادرم همانند قبل چون كوه استوار باش و همچون زينب(س) محكم و صبور در برابر مصائب بايست و هماره گوش به فرمان امام باش.
پدر جان، شما نيز چون شيري در بيشه استوار و صبور باش و در بـرابـر سختيها همچون يك شيـر برخورد كن و هيچ ناراحتي به خود راه مده و در همـهي موارد گوش به فرمان امام باشيد و همواره در خط امام حركت كنيد كه ان شاالله پيروزيد.
برادران و خواهران: شما نيز در خط امام حركت كنيد و خود را جهت جهاد بر عليه كفر و ستم آماده سازيد و هر لحظه آماده باشيد. خواهرم، تو نيز حجابت سنگري است بر عليه دشمنان ما، كه همواره آن را حفظ كن چرا كه خطرات بسياري ما را تهديد مي كند و دشمنان زيادي را احاطه كردهاند و به هر بهانه قصد ضربه وارد كردن به اسلام و انقلاب را دارند.
چند كلمه هم با دوستان، دوستان متوجه اوقات و لحظات زودگذر عمر خود باشيد چرا كه هر لحظه ممكن است مرگ به سراغ انسان بيايد و انسان را در كام خود قرار دهد چه بهتر كه انسان از آن لحظات عمر استفاده كند و توشهاي براي خود جمع آوري كند. اما اي دوستان، انتظار من از شما اين است كه اسلحه به زمين افتاده مرا برداريد چرا كه روحم ناراحت است، اگر اسلحهام بر زمين باشد. اي دوستان، مرا ببخشيد و حلالم كنيد اگر از دست من ناراحت شديد و خطايي از من سر زده مرا ببخشيد و همواره در دعاها مرا فراموش نكنيد.
اما اي خدا مرا ببخش و خطاهاي مرا به لطف خودت بر من ببخش، خدايا امام را تا انقلاب حضرت مهدي براي امت اسلام نگهدار. فرج حضرت ولي عصر(عج) را نزديك بگردان. خدايا ما را از سربازا ن امام قرار بده.
خدايا، خدايا تا انقلاب مهدي، خميني را نگهدار.
والسلام
محمود مخبري اردوگاه ظفر، تاريخ 17/12/63
زندگی نامه :
بيا از عاشق پيشهاي بسراييم، كه زائر وادي عشق بود و كس ندانست، كه بود؟! … و به كجا شد؟! …
دفتر زندگي «محمود» در لحظهاي سرشار از عشق به خدا گشوده شد و عطر حضورش، خانه را از بوي سبز بهار لبريز كرد. روزهاي پاك و روشن او در سايهسار حمايت و نوازش گذشت و در هفت سالگي با بچههاي محل راهي مدرسه شد و الفباي عاشقي را از همان كودكي آموخت، بدانگونه كه مادرش ميگويد: «هشت ساله بود كه روزه ميگرفت و از ما ميخواست كه هر صبح براي نماز بيدارش كنيم و اگر اين كار را نميكرديم، بسيار ناراحت ميشد.»
علاقهي زيادي به خطاطي و كتابهاي غير درسي داشت و از همان دوران مدرسه به عضويت كتابخانه ولي عصر(عج) درآمد و عضو فعّال آنجا گشت. تمام زندگي «محمود» در عشق به خدا سپري شد و در ساده زيستي، شكوه و جلال بودنش به اثبات رسيد. هيچ گاه فقرا را از ياد نبرد و دردمندان را فراموش نكرد.
در اوايل انقلاب يكي از شاگردان ممتاز مكتب شهيد «حجه الاسلام شيخ احمد فقيهي» بود كه در آگاه كردن مردم چون استادي صبور فعّاليت مينمود و با زيركي تمام به توزيع اعلاميههاي امام ميپرداخت.
كلاس سوم دبيرستان بود كه همكاري خود را با بسيج و سپاه آغاز كرد و با جريانات فكري ضدانقلاب به مقابله برخاست.
با شروع جنگ تحميلي، او به شوق خلوتي دگر رو به سوي قبلهاي كرد كه عاشقان زيادي سر به سجده داشتند، پا به سرزميني نهاد كه آرامبخش دل بيتابش بود. روزهاي زيادي جبهه آشناي ديرينش گشت و با او دوست. در «عمليات بستان» شركت كرد و زخمي شد اما اين موضوع را از خانواده پنهان كرد تا نگران حالش نگردند. آرزويي جز شهادت نداشت و زماني كه دوستانش شهيد ميشدند، ميگفت: «من از ديگران عقب افتادهام، آنها رفتند و من هنوز زندهام.»
همسنگر او كه دلش هواي «محمود» كرده، اينگونه او را به تصويرميكشد: «وي دنيايي از معنويت، صداقت، ساده زيستي، وقار و اخلاص بود. كسي كه هرگز دروغ نگفت، غيبت نكرد و چشم به گناه نيالود. تهجّد و نماز جماعتش ترك نشد. روزهاي دوشنبه و پنجشنبه را روزه گرفت و هرجا كه انقلاب نياز داشت مردانه قدم در راه نهاد.»
آخرين ديدارش با جبهه در «عمليات بدر» بود كه با دلي سخت مشتاقِ وصال به ميعادگاه آمد. در مقابل دشمن مردانه سينه سپر كرد تا اينكه عطر وصال با جانش درآميخت و طر سطر دفتر عاشقياش را كه به رنگ شقايق بود به محبوب هديه داد. «هورالهويزه» ده سال ميزبان قامت به خون خفتهاش بود تا اينكه پارههاي استخوانش به شهر بازگشت.