محسن پیرامون (خلیلی)
اطلاعات شهید
نام پدر : علی محمّد
تاریخ تولد : ۱۳۴۴
تاریخ شهادت :۶۵/۱۰/۴
محل شهادت :خرمشهر
تحصیلات :چهارم دبیرستان
شغل :محصل
وصیت نامه شهید عزیز محسن پیرامون (خلیلی)
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیِمِ
«اِنَّ اللهَ مِنَ اْلمُؤمِنینَ اَنفُسَهُمْ وَ اَمْوالَهُم بِاَنَ لَهُمُ اْلجَنَّهَ یُقاتِلُونَ فِی سَبیْلِ اللهَ فَیُقتِلونَ وَ یُقتِلونَ.»
(سورهی توبه، آیهی۱۱۱)
به درستی که خداوند از مؤمنین جانها ومالهایشان را خریداری کرد با اینکه در راه خدا کارزار کنند.
«اَشهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلا الله وَ اَشْهَدُ اَنَ مُحَمَداً رَسولَ الله وَ اَشْهَدُ اَنَ عَلیاً وَلِیُ الله.»
با درود و سلام به تمام پیامبران به ویژه پیامبر اسلام حضرت محمّد(ص) و با سلام به چهارده معصوم(ع) به خصوص حضرت مهدی(عج) و با سلام و درود فراوان به نایب بر حق او موسی زمان، فرزند ابراهیم خلیل الله، عصارهی راه هابیلیان، امید مستضعفان و بنیان گذار جمهوری اسلامی، رهبر عالی قدر امام خمینی، مدظله العالی و با سلام به روان پاک تمام شهیدان از صدر اسلام تاکنون به خصوص شهیدان گمنام و مفقودالاثر و سلام به خانوادههای محترم شهدا.
هم اکنون که وصیتنامه می نویسیم بر آن شدم که اول از ایزدیکتا سخن به میان آورم، آری اوست یاری دهندهی تمام یاری کنندگانش و اوست بخشندهی گناهان هر کسانی از یاری کنندگانش و توکّل به او مایهی آرامش قلبهاست و یاری دین او اجر و مزد زیاد دارد که خود به موقع اجر و مزدش می دهد. آری این چنین است ای مردم.
و حال ای خـدا سخنی با تو: ای معبودا پاک پروردگارا چه زیباست جلوه گاه جمالت و چه با شکوه است نمایشگاه جلالت. در حیرتم ای خداوند بیچون که این منم که افتخار نزدیکی با تو نصیبم گشته است، آیا این منم که توفیق نظاره بر فروغ تابناک ملکوتی تورا دریافتهام، آری ای رب اعلای من این منم؟ ولی نه آن من که روزگاری بس طولانی مرا از دامان مهر و محبتّت گرفته و در بیابان بی سروته و سراب آبنمای زندگی حیوانی رهایم ساخته بود، این همان منِ مشتاق به دیدار شکوه و جلال و جمال توست که صفای زندگی حقیقی را برای من آشنا ساخت و چه آشنایی شیرین و روح افزایی.
در این لحظات که شعاع خورشید کمال اعلا بر همهی سطوح روحم تابیدن گرفته و جز نور و جهان نورانی چیز دیگری نمی بینم می فهمم که:
مرده بودم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولـت عشق آمد و من دولـت پاینـده شـدم
ای معبودا، هم اکنون که روحم ازمیان قفس کالبد تن، فضای بیکران و زمان را زیر پا نهاده، از دریچهی بارگاهت که به دیدگانم گشودهای طعم آزادی روح را از علایق سنگین بار مادیّات می چشد.
آه خداوندا! مرغ روانم چو قفس پر شده، قالبم از قلب سبکتر شده.
آیا من در میان آن کالبد سنگینم که عمری بس طولانی زمین گیرم کرده بود؟ نه من در این لحظات، احساس وزن و سنگینی نمی کنم و در فضای ملکوتی معبودم به پرواز درآمدهام، پرودگار من، ای دانای برون و درون من، پیش از این بر آن بودم که برای وصول به بارگاهت، راههایی بس دور دراز در پیش دارم، باید مسافت ها طی کنم و از منزلگههای خطرناک و ناپدید بگذرم، ولی حالا می فهمم که به یـک روز ره صد ساله را پیمـودهام و دیگر راهی در پیش ندارم که آنرا در نوردم، تنها باید گامی بردارم و پیشانی بر آستان کبریایی ات بگذارم، این گام همان سر از خاک برداشتن و قصد دیدار تو نمودن است.
ای کسانی که حبّ دنیا شما را گرفته و در خواب غفلت فرو رفتهاید بیدار شوید که سالهایی نه چندان فراوان از عمر من سپری شد، شب ها و روزها پشت سر هم از راه رسیدند و با گذشته در خزیدند (در مورد یکایک شما هم این چنین است. بیائید بفهمید) و چهرهی واقعی زندگی همچنان برای من تیره و تار و به شکل معمای ناگشودنی، همواره آزارم می داد و با گذشت روزگار، آن چهرهی ملکوتی زندگی برای من پوشیدهتر می گشت، از آن هنگام که راهی ]سوی[ توای معبودا گشتم، پرده ها از جلوی چشمم کنار رفت.
اولین پرده: پردهی نادانیام بود که گمان می کردم زندگی همان خوروخواب و خشم و شهوت است اما نه این چنین نیست، ای مردم بلکه خدای عزیز از فرورفتن در آن منع فرموده ما را می گوید:
«اِنَّمَا اْلدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ . . . »
پردهی دوم: هنگامی برداشته شد که خود را در تکاپو در مرز زندگی و مرگ دیدم و از قلهای بالاتر از زندگی و مـرگ در زندگی نگریستم، بیایید شما هم بنگرید ای مردم. من کـه در این نگریستن، حقیقی نورانی تر از خورشید و نوازشگرتر از نسیم سحری دیدم، در این لحظات بود که چهرهی واقعی زندگیم را دیدم که همان زندگی آن دنیایم است. آری ای مردم تا شما چگونه بنگرید و این را بدانید که دیدن شما در چگونه نگریستن شماست.
آری زندگی این دنیایم با شهادت در راه تو ای معبودا اگر پذیرایم باشی خاتمه می یابد. ای معبودا، تو را به چهارده معصوم(ع) قسم می دهم که مرا پذیرا باشی و این جان ناقابلم را و این خون ناچیزم را که خود شاهدی برای هیچ چیز مگر یاری دین تو از دست ندادم، در راه خودت قبول کنی و مرا در زمرهی شهدای اسلام قراردهی.
حال سخنی چند با پدر و مادر گرامیام: مادر و پدر جان بعد از خدا و پیامبر و ائمهی اطهار و اسلام و امام از همه کس بیشتر به گردن من حق دارید، اما متأسفانه در طول زندگیم نتوانستم حتّی مقدار اندکی از آن حق بزرگ هم جبران کنم، باید مرا ببخشید که ان شاالله از روی بزرگی می بخشید، پدرم، مادرم من نمی خواستم که در بستر بمیرم همی خواهم برای حفظ قرآن، بـرای یاری رهبر بمیرم، همی خواهم که در فصل جوانی میان جبهه و سنگر بمیرم.
مادرم و پدرم و ای خانوادهی شهدا با شما هم هستم ای مردم: بدانید که شهادت موت نیست بلکه حیات جاوید است؛ پس ای مردم چه نشستهاید بیایید و فرزندانتان را برای یاری دین خدا بفرستید و جلوگیر فرزندانتان که می خواهند به جبهه بروند نشوید که در آن دنیا جوابی در پیشگاه خداوند نخواهید داشت. ای پدر و مادر گرامیم آیهی «اِناِللهْ وَ اِنْااِلیهِ راجِعونْ» را به یادآورید و دیگر هیچ مگویید که خدای ناخواسته از اجرتان کاسته خواهد شد؛ آری مادرم و پدرم ما از خداییم و به سوی خدا می رویم.
بله، پدر و مادرجان مالک اول من خدا و مالک آخر من هم خداوند تبارک و تعالی است، باید بدانید که این جان خدا به من به رسم امانت داده بود و مرگی که خواست می توانست بگیرد و حال که صلاح دانسته گرفته، پس دیگر، گریه و شیون ندارد. شما باید رسالت زینب(س) را به دوش بکشید و چون کوه استوار باشید. مبادا ناراحت و غمگین و گریان باشید. مادرم در این راه رفتن گریه ندارد، متأثر شدن ندارد. به همین خاطر از شما اهل خانواده، می خواهم که اگرخواستید گریه کنید به یاد و برای مصیبت روز عاشورا گریه کنید و اگرخواستید سیاه بپوشید به یاد حسین(ع) و یارانش بپوشید، البته سیاه پوشیدن بعید است چون کسی در عروسی فرزندش سیاه نمی پوشد. راستـی مادرم، با شما هستم ای مادران شهدا، مـگر نباید انسان در راه خدا از عزیزترین کسانش و بهترین چیزهایش بگذرد، که من عزیزتر و بهترین نبودم. مگر ابراهیم خلیل الله از عزیزش اسماعیل نگذشت و در راه خدا و برای خدا او را به قربانگاه نبرد تا در راه خدا او را قربانی کند، مگر حسین(ع) با فرزندانش و سایر یارانش برای پا برجا ماندن دین خدا قیام نکردند و در راه خدا به شهادت نرسیدند، مگر مکتب ما مکتب سرور شهیدان حسین(ع) نیست، مگر حسین(ع) در راه اسلام خونش را نریختند؟ آری حسیـن(ع) و یارانش با خون خود درخت اسلام را آبیاری نمود تا اسلام پایدار بماند و دیدیم که ماند، مگر ]نه اینکه[ راه ما راه سیدالشهداست؟ البته که راه همان راه حسین است. ای پدر و مادر؛ مگر خون ناقابل من از خون حسین(ع) که در راه مکتبش ایثار کرد پر ارزشتر است؟ البته که نه، پس دیگر چه گریهای، چه اعتراضی، چه ناشکری، چه ماتمی؟ مادرم و پدرم، من پس از سرگردانی فراوان راه خود را پیدا کردم و با شناخت و آگاهی کامل در این راه قدم نهادم، انشاالله که در نبود من دشمن را خوشحال نکنید.
ای مادران شهدا رنج دوری چند روزه را از فرزندانتان تحمّل کنید که رنجتان از رنج زینب(س) بزرگتر نیست و ای پدران شهدا شما هم رنج از دست دادن فرزندانتان را تحمّل کنید که رنجتان از حسین(ع) بزرگتر نیست. ان شاالله که از عهدهی این مهم برآیید که جای اجر و مزدتان محفوظ است.
دگر بار سخنی با مردم، ای مردم عزیز: قدر انقلاب و اسلامِ زنده شده و امام عزیز و جمهوری اسلامی را بدانید که اینها را مفت به دست نیاوردهایم خود شاهد هستیم که برای به دست آوردنش همه از مال و جان مایه گذاشتهاند، پس سعی کنیم؛ کسی سعی نکند از دستتان درآورد ان شاالله که مثل گذشته بیدار هستید. ای مردم بدانید که دنیا فانی است پس بیایید توشهای برای راه درازی که در پیش دارید بردارید مگر نشنیدهاند «الدنیا مزرعه الاخره.» اگر نشنیدهاید، بشنوید و اگر شنیدهاید عمل کنید. امروز روز امتحان است؛ امتحانی سخت و طاقت فرسا، که خدا شما را مورد آزمایش قرار داده مبادا از این امتحان سرافراز بیرون نیایید. می دانید برای اینکه از امتحان خدا سرافراز درآیید چند نکته را باید مدنظر قرار دهید یکی به فرامین و گفته های رهبر عزیزمان جامهی عمل بپوشانید، صحبت های امام را نادیده نگیرید عمل کنید. دیگری آنکه به این گفتهی خدا یعنی «ادعونی استجب لکم» توجه کنید، دعاها را از یاد نبرید، دعای کمیل، توسل، ندبه، نماز جمعه، همهی اینها توشه ایست که شما می توانید برای آخرت بردارید، همهی اینها بذریست که شما می توانید با کاشتن آن در آخرت سرافراز باشید. آن دگر اینکه امام را از دعا فراموش نکنید، همچنین که با بذل جان و فرزندان و مال خود یاری نمودهاید یاری کنید که ان شاالله پیروزی با ماست.
در آخر از اهل خانواده و قومان و خویشان، دوستان و آشنایان، آموزگاران و استادان دوران تحصیل می خواهم که هر حقّی برگردن من دارند، که حتماً دارند به خاطر خدا ببخشند و از همه می خواهم که برایم دعا کنید که خدا از گناهان بیشمارم بگذرد و مرا جز شهدا فی سبیل الله بپذیرد.
ضمناً پنج روز، روزه بدهکارم، یا دوستان بگیرند یا به خانواده بگویید برایم بگیرند.
توجه: اگر برایتان امکان پذیر است که هست از اینکه جنازهام به وسیلهی مردم تشییع شود جلوگیری کنید و میل دارم جنازهام به وسیلهی مردم تشییع نشود و مردم از کارشان بیکار نشوند و راه آن چنین است که اگر شهید دیگری هم با من تشییع می شود من را قبلاً با ماشین به پیرمراد ببرید و اگر تنها هستم بی خبر و بدون اینکه صدا بزنید خاکم کنید. ان شاالله که در این امر موفق شوید.
یارب به قیام سرخ خونین حسینی تا حجت موعود(عج) نگه دار خمینی
والسلام علی من التبع الهدی.
محسن خلیلی (پیرامون)
زندگی نامه :
«خدايا، من از همه بريدم و رو به تو آوردم، دل به تو نهادم و اميد به تو افكندم و از آن لطفهاي بيكران و نظرهاي نهان كه تو را با بندگان هست، اميدي قوي دارم …»
اين صداي مناجات «محسن» است، كه از همان كودكي پدر و مادرش او را با عشق به اللّه بزرگ كردند و راه و رسم دينداري را به او آموختند تا جواني شد عاشق و دلباخته. «محسن» رفتاري دوستانه و صميمي داشت؛ بويژه در مدرسه با دانشآموزان و معلّمانش. پسري فعّال و زحمتكش بود و اهل كار و تلاش. بسيار پايبند به فرايض ديني بود. به نماز جمعه و جماعات اهميّت زيادي ميداد و نماز را اول وقت ميخواند، هميشه به فكر فقرا و تهيدستان بود و تا حدّ امكان نيازهاي آنها را برطرف مينمود.
در زماني كه ايران عرصهي شورش مردم، عليه حكومت طاغوت شد او نيز براي سرنگوني رژيم ستمشاهي با ديگران همدل و همصدا به تظاهرات پرداخت و در مقدّمات ورود حضرت امام سهيم گشت.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، در پايگاه مقاومت بسيج نام نوشت و در جمع بسيجيان، راه و روش زيستن آموخت. آن گاه كه
دشمن براي از بين بردن ارزشهاي، انقلاب طرحي دگر ريخت و جنگ
را بر ايران تحميل كرد، «محسن» عازم مرز خطر شد. هنگام رفتن مادر به او گفت: «تو كم سن و سالي، بهتر است كه دَرست را بخواني تا بتواني در دانشگاه قبول شوي.» اما در پاسخ ميگويد: «من دوست دارم به دانشگاه الهي راه يابم، مگر بيشتر از اين، ميخواهي.» چون سخنانش بوي عشق ميداد و بيقراري، مادر نيز سكوت پيشه كرد.
مدتهاي زيادي در جبهه بود و مسؤوليتهاي زيادي به عهده گرفت و در عملياتهاي مختلفي شركت داشت. وي يكي از حماسهسازان «عمليات والفجر 2» بود كه در آن عطش جانكاه، با وجود اينكه خود مجروح بود و اكثر دوستانش در مقابل او پرپر شده بودند اما هرگز نااميد نشد و به چهارده معصوم متوسل گشت تا اين كه پس از چهار روز محاصرهي شديد طعم شيرين پيروزي را چشيد. بارها پيكرش آماج تير خصم واقع شد و در جاي جاي بدنش لاله روييد، امّا هرگز احساس درد نكرد. شبها روي خاكهاي جبهه، قامت چون نخلش، در حال نماز تماشايي ميشد. او كه يك عمر داغدار غربت بود از فراق و انتظار گريه سر ميداد و طلب وصال مينمود.
در شب عمليات، شيشهي عطري داشت كه بين رزمندگان تقسيم نمود، آن گاه آرام و آسوده خود را براي پيكاري جانانه آماده كرد و به جنگ دشمن رفت تا بالاخره آن دريادل به دريا پيوست و در امواج خروشان اروند، شهد شيرين شهادت نوشيد و به پاسداري از عشق يازده سال پيكرش در ديار غربت باقي ماند.
روح تمام شهدا وپسرعمه ی شهیدم شهید والامقام محسن پیرامون (خلیلی)شادوقرین رحمت ومغفرت الهی با اولیاالله محشورباشید 🙏🌹🌹❤❤
همیشه درقلب من هستی پسرعمه ی شهیدم محسن جان بهشت برین جایگاه ابدیت 🙏❤❤❤