بستن

شهید محمد حسن فتحی

«اِنفِرُوا خِفَافاً وَ ثِقالاً وَ جاهِدُوا بِاَمْوالِكُمْ وَ اَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ذالِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ تَعلَمُونَ.»

    براي جنگ با كافران سبك بار و مجهز بيرون شويد ودر راه خدا با مال و جان جهاد كنيد، اين شما را بسي بهتر خواهد بود اگر مردمي با فكر و دانش باشيد.                                              ( سوره‌ي توبه، آيه‌ي401)

       با سلام و درود خدمت آقا اباعبدالله(ع) و پيرجماران حسين زمان و سپس با سلام بر شهداي گرانقدر جمهوري اسلامي و تمامي خدمتگزاران اسلام و امام.

    چند جمله وصيتم را آغاز مي كنم به اميد اين‌كه موجبات رضايت پروردگار را فراهم كند.

خدا را سپاس كه به روي ما، درهاي بينش و دانش را گشود و ما را به سوي معني توحيد و حقيقت اخلاص هدايت فرمود و نعمت بينش و دانش و اخـلاص را به بركـت وجـود شريـف و مبـارك خاتم الانبيا محمّد(ص) و آقا امام زمان(عج) و نايب برحقّش رهبر كبير انقلاب اسلامي حضرت امام خميني به ما ارزاني داشت و من به شكرانه‌ي اين نعمت‌هاي بي شمار الهي خود را بنده‌اي ناتوان در مقابلش مي بينم و او را ستايش   مي كنم.

به درگاه كبريا و عظمت پروردگاري سپاس و ستايش مي گذارم كه ذات لايزالش ازليست و ازليت بي ابتدايش لايزال و جاويدان است؛ پروردگارا، تو را ستايش مي كنم و آرزو دارم كه جان ناقابل مرا كه تنها دارايي من و با ارزش‌ترين مال دنياست از من قبول كني و مرا در صف بندگان صالح خويش قرار داده و بر طومار جرايم و گناهانم قلم عفو بكشي.

از آنجا كه احساس كردم اسلام و قرآن و حريم اسلامي در خطر است، براي پاسداري از اسـلام و براي تداوم انقلاب اسلامي و حراست از خون شهدا و براي پاسخگويي به نداي «هَلْ مِنْ ناصِرُ يَنصُرنْي» حسين(ع) عازم جبهه شدم و بدين وسيله مراتب وفاداريم را به اسلام و سرور شهيدان و رهبر كبير انقلاب اعلام كردم.

همان گونه كه امّت اسلامي و حزب الله ايران اسلاميمان آگاهند مهمترين عامل پيروزي انقلاب و تداوم آن رهبري و ولايت فقيه بوده ولايت فقيه، همان رسالت انبيا و امامان معصوم(ع) را بر عهده دارد و ما بايد خود را موظف به پيروي  از آن دانسته و همواره پيرو خط رهبري و ولايت باشيم و شكر اين نعمت بزرگ را هم به جا آوريم كه اگر خداي نكرده از اين امر سرپيچي و كوتاهي كنيم بدون شك به عقاب الهي گرفتار خواهيم شد.

 وصيت اين حقير به امّت اين است كه: در تمامي امور چشمتان به لب‌هاي مبارك حضرت امام باشد و تمامي فرامينش را مو به مو جامه‌ي عمل بپوشيد كه رستگاري و پيروزي در گرو اطاعت از امر خداست. اي مسلمانان بخروشيد و به رهبري اين  پيركبير و اسطوره‌ي مقاومت پرچم پرافتخار اسلام را در سراسر جهان برافراشته سازيد و جنگ را تا پيروزي نهايي اسلام و آزادي مسجد الاقصي اولين قبله‌گاه مسلمين جهان ادامه دهيد.

مادران و خواهران گرامي توجه داشته باشيد كه رسالتي كه شهدا با شهادتشان به دوش آنان ]شما[ گذاشته‌اند به خوبي انجام دهيد و پيام رسان خون شهدا باشند همان گونه كه حضرت زينب(س) پيام رسان خون شهدا‌ي كربلا بود.

و اما پدر و مادرم: من براي شما فرزند خوبي نبودم چرا كه نتوانستم در دنيا ذرّه‌اي از آن همه‌ي زحمت‌هاي شما را جبران كنم، من نتوانستم آن وظيفه‌اي كه برادر شهيدم حسين با شهادتش بر دوشم گذاشت بدان عمل كنم از اين بابت ابتدا از خود آن شهيد عزيز و سپس از حضور شما عذر مي خواهم و اميدوارم عذرم را بپذيريد، ولي اين را بدانيد، گرچه آگاهي كامل داريد كه حقير براي رضاي خدا و جاري شدن احكام اسلامي و ادامه‌ي راه خونبار شهدا و برادر شهيدم اين را انتخاب كردم و با اطمينان جانم را هديه مي كنم زيرا كه مي دانم و بر من چون روز روشن است كه شما هم راضي هستيد، چون كوه استقامت كنيد و ديگر برادرانم را چنان تربيت كنيد كه برادر شهيدم، حسين را تربيت كرديد و آنان را مهيّاي هـرگونه جان فشاني در راه اسـلام و راهي كنيد كه بـدان اعتقاد كامل داريد.

 هم چنين از تمامي مردم به خصوص دوستان و آشنايان مي خواهم كه اسلحه‌ي به زمين افتاده‌ي من و تمامي شهدا را بردارند و جنگ را تا پيروزي نهايي ادامه دهند و مواظب حيله‌هاي دشمن داخلي و خارجي باشند و از خانواده‌هاي شهدا دلجويي كنند،

در خاتمه از تمامي امّت حزب الله و تمامي كساني كه با حقير آشنا بوده و برخورد داشته‌اند به خصوص برادران سپاه، بسيج و بنياد شهيد عاجزانه تقاضاي حلاليت مي كنم و پيروزي رزمندگان اسلام و طول عمر امام عزيزمان را مسئلت دارم.                                                           

و من الله التوفيق

 حسن فتحي

زندگی نامه :

چشمانش رازدار عشق ازل بود و برتن پيراهني از سادگي داشت. «محمّدحسن» در ميان پاكيها و صداقتها، ديده به دنياي خاكي گشود و پدرش با صداي روحاني، در گوشش اذان عشق سرود و بدين وسيله مقدّمات عاشقي را، برايش فراهم نمود. نوزادي بيش نبود كه مادر او را در آغوش مي‌گرفت و در محافل عزاداري امام حسين(ع) مي‌برد، تا اينكه «محمّدحسن» شيفته‌ي اهل بيت(ع) شد؛ همان فرزندي كه خانواده انتظار داشت. چون هفت ساله گشت به محيط مدرسه وارد شد و به درس خواندن مشغول. با پاهاي كودكانه با برادرش (شهيد حسين فتحي) همگام مي‌شد، به مسجد جامع مي‌رفت و به صف نمازگزاران مي‌پيوست. آن‌قدر مقيّد به نماز جماعت بود كه از راه مدرسه، كتاب به دست وارد مسجد مي‌شد. متواضع بود و فروتن و رفتارش آميخته با متانت. داراي روحي بلند بود و بارزترين جلوه‌ي وجودش شناخت خدا.
«محمّدحسن» مشغول به تحصيل بود، اما دلتنگ و نگران؛ چرا كه چند ماهي مي‌شد برادرش ـ حسين ـ به ديدار يار شتافته بود و او در فراقش، قرار ماندن نداشت. سن كمي داشت اما داراي انديشه‌اي ژرف و بلند بود. آن‌قدر فكر اسلحه‌ي به زمين افتاده‌ي برادرش بود كه ديگر

حوصله‌ي پرداختن به امور دنيا نداشت. به همين دليل درس و مشق را
رها كرد و خود را به جبهه رسانيد؛ اسلحه‌ي برادر بر دوش نهاد و در عملياتهاي مختلفي شركت نمود. چهره‌اي نوراني و معنوي داشت و بسيار با وفا بود، او كه با رفتارش به دوستانش نشان مي‌داد و مي‌گفت: «هرجا كه باشم به ياد شما هستم.»
اين مرد خدا روزهاي زيادي در جبهه بود و از عمر دراز دنيا چند سالي بيشتر نخواست. همه‌ي هستي خود را فداي رضاي حضرت دوست كرد. زخم خورد، سوخت و فروغ راه شد، اما لحظه‌اي به نام و نشان فكر نكرد. او سوداي جانان به سر داشت، جان سپرد و سالهاي سال در وادي غربت ماند.
مادر «محمّدحسن» مي‌گويد: «پس از يازده سال پاره‌اي از وجودش را آوردند و من نگران بودم كه آيا اين فرزندم هست يا نه؟ شب در خواب ديدم كه «حسن» آمد و گفت: مادر من آمده‌ام چرا دايم مي‌گويي كه نمي‌دانم اين شهيد فرزندم هست يا نه؟»

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!