«اِنَّ اللهَ اْشْتَرَي مِنَ اْلمُؤمِنينَ اَنفُسَهُمْ وَ اَمْوالَهُم بِاَنَ لَهُمُ اْلجَنَّهَ يُقاتِلُونَ فِي سَبيْلِ اللهَ فَيُقتِلونَ وَ يُقتِلونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقَّاً فِي اْلتَّورَاهِ وَ اْلاِنْجيِلِ وَ اْلقُرْانِ وَ مَنْ اَوْفَي بِعَهْدِهِ مِنَ اللهِ فَاْسْتَبْشِروُا بِبَيْعِكُمُ اْلَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَذَلِكَ هُوَاْلفَوْزُ اْلعَظِيمُ.» (سوره ي توبه، آيه ي ۱۱۱)
خدا جان و مال اهل ايمان را به بهاي بهشت خريداري كرده آنها در راه خدا جهاد مي كنند كه دشمنان دين را به قتل رسانند و يا خود كشته شوند اين وعده، قطعي است بر خدا و عهديست كه در تورات و انجيل و قرآن ياد فرموده و از خدا باوفاتر به عهد كيست؟ اي اهل ايمان شما به خود در اين معامله بشارت دهيد كه اين معاهده با خدا به حقيقت سعادت و پيروزي بزرگي است.
شهادت فخر اولياء الله است؛ يعني اوليا و مقرّبين و دوستان درگاه حضرتش آنان كه يك عمر در راه محبّت و عشق ورزي به مولا زحمتها كشيدند و به نتيجه هم رسيدند آنان به شهادت افتخار مي ورزند و آن را سربلندي خويش مي دانند چرا كه شهادت در راه خدا جان نثار كردن و معامله بارب الارباب كردن است و فناي در او شدن و جزاي ديدن او برايشان لذّت بي منتهي دارد، زيرا كه ثمره و ميوه و سود اين معامله نظاره بروجه حضرت لايزال مي باشد؛ خوب حالا كه اين دوستان و محبّين خداوند منّان افتخار به اين شهادت مي كنند چرا من كه بندهي عاصي و گستاخي بوده و هستم بر اين نعمت، چه طور شب و روز درالتهاب نباشم كه نكند نصيبم نگردد و چه طور به گريه و زراي شب و روز طلب شهادت نكنم؟
بارالها، تو را به اهل بيت قسم، شهادت را نصيب من بگردان. خوب اگر اين فيض نصيب شد همگي مرا ببخشيد. همه و همه پدر و مادر، خواهران، برادر، دوست، آشنا، همشهري از همگي التماس دعا دارم. خداحافظ.
مهدي محسني
زندگی نامه :
سررشتهي كار را به دست عشق سپرده بود؛ او كه آسمان سينهاش هر لحظه هواي باريدن داشت…
آن گاه كه ديده گشود نام «مهدي» بر او نهادند تا يكي از دلباختگان و منتظران ظهور مهدي موعود(عج) باشد. در خانوادهاي ديندار و با ايمان رشد كرد و عشق اهل بيت محمّد(ص) از كودكي در دلش جوانه زد. كم سن و سال بود، اما مردي مهربان و با اراده. به خانهي مادر بزرگش ميرفت و در كارهاي منزل او را ياري ميداد. چنانچه همسايگان كاري داشتند به آنها نيز كمك ميكرد. پسري نجيب و با معرفت بود و بسيار امانتدار. براي اهل خانه، احترام قايل بود و براي معلّمانش نيز هم. از نُه سالگي روزه ميگرفت و چون به او ميگفتند: كه پسر از پانزده سالگي به سن تكليف ميرسد قبول نميكرد. به كارهاي هنري و فنّي علاقهمند بود بخصوص نقاشي، برقكشي و مكانيكي. هرگاه اشتباهي از او سرميزد ناراحت ميشد و معذرت خواهي مينمود. با ديگران محترمانه رفتار ميكرد و هرگز صدايش را بر كسي بلند نكرد.
در روزهاي انقلاب كه بوي خوش ياس، آمدن بهار را مژده ميداد «مهدي» سن زيادي نداشت اما با ديگران براي ورود باغبان مهربانشان به هر كاري متوسّل ميشد.
از شعار دادن و تظاهرات گرفته تا توزيع اعلاميههاي حضرت امام و بدينسان در رسيدن به پيروزي، انقلاب را ياري ميداد.
پس از پيروزي انقلاب به عضويت بسيج درآمد. آن قدر به آنجا علاقه داشت كه مادرش ميگويد: «اكثر شبها من مجبور ميشدم به بسيج بروم و او را به خانه بياورم.»
اهل مطالعه بود و به كتاب «داستان راستان» و ديگر آثار «استاد شهيد مطهري» علاقه داشت. زيارت عاشورا و دعاي صباح را زياد ميخواند. در جلسه دعاي ندبه كه شهيد «حجهالاسلام فقيهي» پايهگذار آن بود، شركت ميكرد. زماني كه «دكتر بهشتي» را به شهادت رسانده بودند او نيز مظلومانه براي «شهيد مظلوم» ميگريست.
«مهدي» از طريق بسيج به جبهه راه يافت و چنان به آنجا دل بست كه از همه چيز گذشت. مادرش ميگويد: «براي ازدواج مهدي، مقداري طلا خريدم و آن را براي آينده نگه داشتم، اما او از من خواست كه آنها را به جبهه هديه كنم.»
هيچ گاه از جبهه تعريف نكرد و فقط آرزو داشت كه به شهادت برسد. او كه مي دانست شهادت، پرواز ميطلبد در جبهههاي جنوب و غرب آن قدر بين دود و خون پر كشيد تا اينكه روح بلندش به آسمان رفت و پيكرش يازده سال در زير خاكهاي با صفاي جبهه پنهان ماند.