«كُلُ مَن عَلَيهَا فَانٍ وَ يَبقَي وَجهُ رَبِّكَ ذُو الجَلاَلِ وَ الاِكرَامِ.»
با سلام و درود به تمامي انبيا معظّم اسلام و ائمه ي طاهرين، سلام الله عليها، به ويژه خاتم المرسلين(ص) پايان بخش رسولان كه با رهنمودهاي عاليه اي كه از جانب خداوند عزّتمند حكيم دريافت نمودند ما را به وادي ايمان هدايت فرمودند و در نهان ما ملكات فاضله را جايگزين صفات رذيله قرار دادند و با سلام به رهرو صديق آن بزرگواران. امام امت آن انسان الهي كه با بيانات آسماني اش به فرمان خداوند متعال امت اسلامي را از اوج ذلّت به اوج عزّت رسانيدند و به ما درس چگونه زيستن و چگونه مردن را آموختند. اي مهربان خـداوندِ داراي فضل و احسان، ما را شكرگزار اين نعمات بزرگ خودت قرار بده و حقير به نوبه ي خود از اين نعمت بزرگ تو را شكر و سپاس مي گويم.
دوستان و سروران گرامي اين بنده ي حقير با اقرار به «اَشهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلا الله وَ اَشْهَدُ اَنَ مُحَمَداً رَسولَ الله وَ اَشْهَدُ اَنَ عَلياً وَلِيُ الله.» بر خود واجب دانستم تا با ايمان به خداوند و نبي گـرامي اش به دفاع و حراست از اسلام عزيز و قرآن كريم بپردازم و از اينكه اعتراف دارم كه مسلمانم و هر مسلماني مي بايست مصداق اين آيه ي شريفه باشد كه مي فرمايد: «اَطِيعُوا اللهَ وَ اَطيِعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي الاَمرِ مِنكُم» و در غير اين صورت در خسران و زيان مي باشيم و در روز واحسرتا در دادگاه عدل الهي مورد مؤاخذه حضرت احديت قرار خواهيم گرفت.
راستي مگر كسي مي تواند ادعاي مسلمان بودن نمايد و در اين موقع حسّاس كه سرزمين هاي مقدّس اسلامي مورد هجوم ملحدان قرار گرفته ساكت بنشيند و بي تفاوت باشد و در حالي كه مشاهده مي نمايد كه اين زمان، زمان ايثارو فداكاري است چنانچه در خود آمادگي دفاع از اسلام را مي بيند و حركت نمي كند بداند كه در زمره ي «مَغضُوبِ عَلَيهِم» است و تنها خود را به استهزا و تمسخر گرفته است و خواهد ديد كه «يَومَ تُبلِي السَّرَائِر»، نهان ها و نيّت هاي قلبي او آشكار خواهد شد.
و اما اي امّت مسلمان: اين حقير همان طوري كه عرض نمودم اين راه مقدّس متعالي را با بينش وسيع و آگاهي كامل انتخاب نمودم و مي دانم كه اين راه حق است و بر تمامي مسلمين واجب و لازم است كه با اطاعت كامل از رهنمودهاي بنيان گذار جمهوري اسلامي ايران خود را جهت حفظ اسلام با آخرين توان مهيا نمايد.
و اما اي خانواده ي گرامي ام، پدر مهربان و مادر عزيزم، خواهران و برادران گرامي من نمي دانم چگونه از آن همـه زحمت ها و رنج ها كه در حقّم متحمّل شده ايد جبران نمايم و مي دانم كه اگر مدتهاي طولاني هم زنده باشم نمي توانم از عهده ي محبّت هاي شما برآيم، از يكايك شما مي خواهم كه مرا عفو نماييد و چنانچه خداوند مهربان اراده فرمود تا مرا به دوستان شهيدم ملحق فرمايد هيچ گونه حزن و اندوه ي شما را فرا نگيرد، زيرا مگرنه اين است كه دوستان خداوند هميشه راضي به قضاي الهي هستند و از اينكه نتوانستم وظيفه ام را در مقابل شما عزيزان مطابق قرآن كريم انجام دهم خيلي معذرت مي خواهم، زيرا بيش از اين توانايي نداشتم و بر اين ناداني، مسؤوليت مهمي كه در قبال شما داشتم انجام ندادم، از شما مي خواهم كه مرا ببخشيد و عفو نماييد و از دوستان و آشنايان گرامي كه به نحوي با حقير در ارتباط بوده اند مي خواهم چنانچه نتوانسته ام وظيفه ي دوستي را در قبال آنها انجام دهم عاجزانه معذرت مي خواهم و از آنان تقاضا دارم كه «قُربَهً إلَي الله» مرا مورد عفو قرار دهند تا با گناه كمتري در محضر خداوند متعال حاضر شوم و متقابلاً حقير هم به نوبه ي خود براي جميع دوستانم از خداوند قادر آرزوي بهروزي و موفّقيت و سعادت هر دو جهان خواستارم.
بار پروردگارا، اسلام و مسلمين را نصرت، رزمندگان اسلام را سلامت و پيروزي نهايي، امام امت را عمري طولاني، به معلولين و مجروحين عزيز شفاي كامل، به خانواده هاي شهدا صبر و به اسرا، خلاص و آزاد شدن هر چه سريعتر از زندان هاي كافران بعثي عنايت بفرما؛ به بزرگواريت اي كننده ي هر كاري.خدايا، خدايا تا انقلاب مهدي، خميني را نگهدار.
غلامرضا شرفي ۶۶/۱۲/۲۴
زندگی نامه :
«غلامرضا» يكي از هزاران لالهي روييده در دشت جنون است كه عاشقانه سر به دامان معشوق نهاد و وصال يافت.
زماني كه پا به عرصهي گيتي نهاد چنان صورتش درخشان بود و نوراني بود كه مادرش ميگويد: «غلامرضا با ساير فرزندانم فرق داشت.»
گرچه سن زيادي نداشت اما بر واجبات ديني پايبند بود و در اين راه ثابتقدم. در چهرهاش مهرباني خاصّي موج ميزد. اخلاقي خوب و پسنديده داشت. براي بزرگترها احترام زيادي قايل بود؛ بخصوص براي پدر و مادرش.
در اوايل انقلاب كه شور و غوغا شهر را فرا گرفته بود او در خانه نميماند و با مردم همراه ميشد. در يكي از روزهاي انقلاب، مثل هميشه به خيابان آمد، بر اثر شلوغي و ازدحام جمعيّت، به زمين افتاد كه منجر به آسيب ديدگي عصب دست راستش گرديد. اكنون او ديگر يادبودي از دوران انقلاب بر پيكر داشت. و طعم جهاد را چشيده بود. سرانجام با ورود حضرت امام دل پر تب و تاب او نيز به آرامش رسيد.
او كه يك بار طعم شيرين پيروزي را چشيده بود در روزهاي پر خاطرهي جنگ تحميلي به فرمان امام خميني(ره) عزم را جزم كرد تا بار ديگر پيروز شود.
هنگام رفتن با مخالفت خانواده روبرو شد هم به علت سن كم و هم به خاطر دستش. اما چنان اشك از چشمانش جاري بود كه آنها را به تسليم در برابر خواستهاش وادار كرد.
در شب عمليات، او را به خط مقدّم نميبردند و اصرار ديگر فايدهاي نداشت. او مظلومانه رو به دوستانش كرد و گفت: «به خاطر اين كه يك دستم معلول است من را نميبريد؟» و اينگونه با چشمهاي اشكبار، راز درونش را آشكار كرد. سخن و گريهي «غلامرضا» آتش بر دل دوستان زد و آنها كه او را سراپا عشق يافتند با خود بردند تا از ديدار معشوق محروم نماند.