با سلام و درود فراوان به پيشگاه امام عصر(عج) و نايب بر حقّش خميني روح خدا و با درود به ارواح پاك شهيدان از هابيل تا شهيدان مظلوم كربلا و از شهيدان مظلوم كربلا تا شهيدان كربلاي ايران كه همواره جان خود را نثار اسلام و قرآن و انقلاب ميكنند و با سلام به ملّت بزرگ و قهرمان ايران كه با كمكهاي خود اين جنگ تحميلي را قوّت مي دهند و هميشه و همواره دوش به دوش رزمندگـان اسـلام هستند و اميـدوارم كه از اين به بعد هم همين طور بتوانيم ادامه دهندهي راه پاك شهدا كه همان صراط مستقيم مي باشد و با ايثار و از جان گذشتگي و قلبي سرشار و آگاهي از ايمان بوده باشيم. من كوچكتر از آنم كه بتوانم پيامي بدهم، ولي نصيحتي به ديگر بـرادران و خواهـران حـزب الله، كـه همـواره از ولايت وفقيـه و روحـانيـت و جمهوري اسلامي حمايت كرده و با شركت خود در ادعيه و نماز وحدت و جماعت و جمعه كه همان پايگاه اصلي و مردمي ما مي باشد هرچه باشكوهتر برگزار كرده و پشتيبان باشند و در هر زمان با گروههاي مُلحد و مشرك، بالاخص منافقين كوردل را با تكبيرهاي كوبندهي خود و با هوشياري ملّت رزمنده و مبارز حزب الله دفع و از بين ببريم و در هيچ حالي امام بزرگوارمان را خداي ناكرده تنها نگذاشته و همواره پيرو خط امام كه همان اسلام و قرآن مي باشد رهرو و سالك اين راه باشيد و در هر حالي هوشيار باشيد كه مبادا شايعات اوج بگيرد و اين اعمال ماست كه هدف ما را مشخص مي كند، پس بايد عمل ما قرآني و خدايي باشد و هدف همان اسلام و قرآن و خدا مي باشد و خداي ناكرده هرگاه در جامعه، خدا و اسلام و قرآن فراموش گردد، پس جامعه به سوي نابودي سقوط خواهد كرد و همانطوري هم كه اين انقلاب ثابت كرد كه ديگر سقوط نخواهيم كرد، ان شاالله، به كوري تمامي مستكبران و جوجه امپرياليستهاي شرق و غرب و ايادي شان.
از دوستان، خويشان، آشنايان اگر از اين حقير خلافي سرزده و موجب ناراحتيشان گرديده است طلب عفو و بخشش مي كنم. به ديگر برادران توصيه مي كنم كه دعاي هميشگي را فراموش نكنيد.
خدايا خدايا، تا انقلاب مهدي، حتي كنار مهدي، خميني را نگهدار.
بندهي حقير خداوند
كاظم مقدّس
زندگی نامه :
امروز ميخواهيم با عاشقي نجوا كنيم كه با صداي كودكانهاش قرآن تلاوت ميكرد و روحيهاي سرشار از حماسه و ايثار داشت؛ كسي كه هرگز دل به دنيا نسپرد و فقط براي خدا زيست.
«كاظم» پس از پايان خدمت سربازي، در شهرباني تهران مشغول به كار شد و آمادهي خدمت به مردم. هرجا سخن ناحقي ميشنيد ساكت نميماند. براي او كه فقط به خدا ميانديشيد هيچ چيز مهم نبود، الّا او. پس از مدتي كار كردن در شهرباني، استعفا داد و به زادگاهش برگشت و به عضويت سپاه پاسداران درآمد و بيقرار و پريشان، خود را براي دفاع از انقلاب نو پاي ايران اسلامي كه دست تجاوز و چشم طمع به سوي آن دراز شده بود، آماده كرد. آنچنان شتاب رفتن داشت كه هيچ عاملي قادر نبود او را باز دارد، حتي همسر. «كاظم» هميشه به پدرش ميگفت: «اگر ميتواني به جبهه بيا و اگر نه، براي رزمندگان دعا كن.»
او در جبهه مسؤول تداركات بود و خود به تنهايي غذا را بين رزمندگان تقسيم ميكرد و از اين خدمت لذت ميبرد.
خانوادهاش خوب به ياد دارد روزي كه «كاظم» به مرخصي آمد، اما لباس رزمش خونين بود و تلاش ميكرد آن را از تير نگاه اطرافيان به دور نگه دارد.
اين بزرگمرد جاويد، در «عمليات بدر» شركت كرد و مردانه و صبور چون كوه در مقابل دشمن ايستاد و دفاع نمود تا اينكه پس از سالها انتظار، شهادت قسمتش شد و وصال دوست حاصلش.
گرچه بدن او سالها دور از وطن بود اما عزيزانش هميشه چشم به راه ماندند تا سرانجام پس از ده سال پرستوي مهاجر ترك هجران كرد و به ديار بازگشت.
پدر او، سرافراز و صبور ميگويد: «در بوستان زندگيام فقط همين يك گل شاداب را داشتم كه اين را نيز تقديم باغبانش كردم.»