بستن

شهید محمدحسن شمس عزت

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيِمِ
 

ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيل الله صفاً كانهم بنيان مرصوص.
همانا خداوند دوست مي دارد كساني كه در راه او  مي كشند همچون صفي …
       اينجانب محمّدحسن شمس عزت كه عازم به جبهه‌ي نبرد حق و باطل مي باشم تنها براي رضاي خدا و براي دفاع از كشور اسلاميمان اين راه را برگزيدم و اميدوارم كه بتوانم دين خود را نسبت به خون شهيدان ادا كنم.
      مادر، زيارت عاشورا مي خوانيم كه، اي كاش ما هم در زمان شما بوديم و در راه تو شهيد مي شديم، الان زمان آن فرا رسيده و فرزند حسين(ع)، خميني عزيز، فرياد «هَلْ مِنْ ناصِرُ يَنصُرنْي» حسين(ع) را بلند كرده و ما مسلمانان وظيفه‌ي خود مي دانيم كه از كـشور اسلاميمان دفاع كنيم و به فرياد حسين زمان لبيك گفته و عازم به جبهه‌ها شويم.
     اگر شهادت نصيبم شد و شهيد راه حق شدم به مادر و خواهر و برادرانم توصيه  مي كنم كه ناراحت نباشند چون من در راه خدا شهيد شدم و شهيد شدن در راه خدا ناراحتي ندارد.
چون به علت بيماري نتوانستم امسال روزه بگيرم و ده روزي از سال قبل هم بدهكارم، برايم روزه بگيريد و در حدود يك ماهي نماز قضا دارم كه از برادرانم مي خواهم برايم بخوانند و كتاب‌هايم اگر مورد استفاده‌ي خانواده نباشد وقف كتابخانه‌ي ولي عصر(عج) نماييد.
                                                                                                                دوم محرم 1402
محمّد حسن شمس عزت8/8/60


زندگی نامه :

چه روزگاري داشتند، آنهايي كه مشك بر دوش بهر آب مي‌رفتند، اما در بين راه با عباس(ع) تشنه لب به فرات شدند و ديگر برنگشتند. «محمّدحسن» يكي از آنها بود كه سالها عطش بر لب داشت …
در ماه مبارك رمضان، آن وقت كه خانه‌ي امام علي(ع) غرق در نور شد و حسن مجتبي(ع) تولد يافت، در خانه‌اي گلين و با صفا پسري چشم به دنيا گشود كه به مباركي آن روز، او را «محمّدحسن» ناميدند. او داراي اخلاقي حسنه بود و بسيار كوشا و زرنگ. در دوره‌ي راهنمايي به سبب امتيازاتي كه كسب مي‌نمود از طرف آموزش و پرورش كتباً مورد تشويق قرار مي‌گرفت. پس از آن در رشته علوم تجربي مشغول به تحصيل شد كه همزمان با آن، به ورزش نيز مي‌پرداخت تا بدين وسيله براي مبارزه در صحنه‌هاي نبرد، كار آزموده شود.
«محمّدحسن» مي دانست كه خرج تحصيل زياد است و شايد پدر نتواند از عهده برآيد به همين دليل به ياري پدر شتافت و در حمل كردن بار زندگي او را ياري داد و اينجا بود كه فقرا و نيازمندان را بهتر شناخت و به آنها كمك مي‌كرد و مقداري از پولش را صدقه مي‌داد. در

سالهاي آخر دبيرستان بود كه پنجه‌هاي بي‌رحم روزگار، سايه بر زندگيش افكند و پدر به بيماري لاعلاجي دچار شد و سه ماه در بستر
بيماري افتاد. اما او مثل هميشه صبور بود و مقاوم. چون شمعي بر بالين پدر سوخت و هرگز لب به شكايت نگشود. هم درس خواند و هم خرج خانه را به عهده گرفت كه در هر دو مورد هم، موفق بود و سربلند.
پس از فوت پدر و اخذ ديپلم، قامت رعناي او به لباس سبز پاسداري آراسته گرديد و به فرمان امام خميني(ره) راهي جبهه شد و روح سبز زندگي را در آنجا يافت.
او با شبهاي جبهه، خلوتي خوش داشت؛ شب زنده‌دار بود و اكثر شبها را با عطر دل‌انگيز يار به سحر مي‌رسانيد. به طوري كه دوستانش به او لقب «برادرسحر» داده بودند.
همرزمش1 از او روايت مي‌كند و از لبهاي تشنه و خشكيده: «پس از فتح بستان، چون رزمندگان با كمبود آب مواجه بودند و در آن اطراف آبي نبود، «حسن» مانند مولايش ـ عباس(ع)ـ رفت تا از چشمه‌ي پايين، آب بياورد، كه در بين راه چون ابوالفضل، ناجوانمردانه او را به شهادت رساندند.»

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!