وصیتنامه شهید:
قال رسول الله: اشرف الموت قتل الشهاده
آري، به گفتهي پيامبر شرافتمندترين مرگها شهادت در راه خداست. خدايا، بارالها، به كرامت و جلالت قسم ياد مي كـنم كـه خجالت و شرم دارم از اينكه شهيداني همسن من همچون محمّدحسين فهميده و قاسم بدنشان تكه تكه باشد و در زمين بروند و من با بدني سالم از اين دنيا بروم.
و اما چند سخني با مردم غيور و صبور و شهيدپرور استهبان: مردم شرافتمند استهبان و بلكه ايران، ما هم اكنون در برههاي از زمان قرار گرفتهايم كه نمي توانيم آرام باشيم و در خانه بنشينيم.
برادران عزيز و مردمان سرباز روح الله؛ اين را بايد مدِّ نظر داشته باشيد كه نشستن در خانه و شعار جنگ، جنگ تا پيروزي گفتن هيچ فايدهاي ندارد، بلكه بايد با عمل و با حضور خود در خطّ مقدّم جبهه شعار داد. اسلام هم اكنون به اين نيروهاي متعهّد و متّقي احتياج دارد، پس بايد رفت، اي برادر برخيز كه موقع خطر رسيد، موقع رسيدن به الله و شناختن خود و خدا، اينجا امام زمان(عج) است؛ اگر مي خواهي امام زمان(عج) را ملاقات كني بيا اينجا، جبهه و چه بهتر از جبهه؛ دنيا كه چيزي نيست آخرش بايد رفت و در زير زمين خانه درست كرد چه بهتر كه انسان خانهاي بهتر داشته باشد و آن خانه و منزلگاه خوب سنگر و مرگ در راه الله است.
پدران و مادران، فرزندان خود را با افتخار و خوشحالي بفرستيد چون كه فرداي قيامت يقهي شماها را نمي گيرند. مؤمنان در دنيا مشقّت مي كشند ولي در آخرت به آسودگي مي رسند و زندگي آرامي دارند، ولي كافران و كساني كه در دنيا از آسايش خوب برخوردارند در آخرت در جهنم بدبخت هستند.
از برادران بسيج و سپاه خاضعانه مي خواهم كه بسيج و مركزهاي نظامي اسلام را نگه داشته باشيد و حامي اسلام و قرآن باشيد و نگهباني اگر دادي اول نيّت آن را بكن. ] وبگو [ اي خدا من براي تو اين كار را كردم تا كارت بيهوده نباشد، خلاصه آن كاري كه مي كني خالصانه باشد.
هم اكنون چند جملهاي با پدر و مادر مهربان و عزيزم: پدر و مادر عزيز: اولاً: از اينكه فرزند حقيرتان نتوانست حقّي كه شما به گردن اينجانب داشتيد ادا كند معذرت مي خواهم و از خداي منّان تقاضا مي كنم كه حقّي كه بر گردن اينجانب دارند، بدهد. پدر و مادر: از اينكه شما صبر كرديد و ناراحتي دوري اينجانب را كشيديد تشكّر مي كنم، خدا از شما تشكر مي كـند؛ فقط يك حـرف با شما دارم و آن اينكـه اگـر خداوند نصيب اينجانب توفيق شهادت نمود و اين لطف خدا شامل اين بندهي حقير شد اول مانند زهرا(س) و ديگر مادران شهيد داده، صبور و مانند كوه استوار و محكم باشيد كه خداي ناخواسته دشمنان از اين ناراحتي شما سوء استفاده نكنند؛ اگر گريه كردي براي سيدالشهدا(ع) گريه كن. ضمنا يك مسأله مهم اين است كه بايد در تربيت فرزندان كمال كوشش داشته باشيد مسؤول فرزندان شما هستيد.
اما چند جملهاي صحبت با برادرانم، برادران مسجد را رها نكنيد و جلسات قرآن را رها نكنيد، اسلام به شما احتياج دارد سعي كنيد تقوا را پيش بگيريد كه رستگار شويد. ضمناً خواهش مي كـنم به هيچ وجه عكس اين حقير را پخش نكنيد. ان شاالله مادر مرا حلال كن. شبهاي جمعه يادت نرود بيا پهلويم و مرا حلال كن و از تمام اقوام طلب حلال بودي كن.
امام را دعا كنيد. التماس دعا.
محمّد حسين سلطاني 2/9/61
زندگی نامه :
غنچهي وجود «محمّدحسين» در اولين روز زيباي بهار شكفت و صداي گريهاش با نغمهي بلبلان درآميخت و خانهي كوچكشان را به شور و شعف ميهمان كرد. مدتي بعد صوت دلانگيز اذان در گوشش طنين انداخت و او را از عطر عاشقي لبريز نمود.
روزها چون باد گذشت و «محمّدحسين» در هفت سالگي به مدرسه رفت. از كودكي روح خدايياش در چشمهسار نماز و نيايش تطهير يافت و با اذان دلنشين خود دلهاي بيقرار را به مسجد فرا ميخواند؛ او مكبّر مسجد (محلهي ميري) بود و كودكي سر تا به پا عاشق خدا و ائمه. با وجود اين كه سن زيادي نداشت، اما بسيار با شهامت بود به طوري كه در خفقان شديد رژيم در مسجد، براي سلامتي امام خميني(ره) صلوات ميفرستاد.
نوجواني او با روزهاي خاطرهانگيز انقلاب همراه گشت و با شور و شوقي توصيف نشدني همگام با بزرگترها به تظاهرات ميپرداخت. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، همكاري خالصانهي خود را با بسيج و سپاه آغاز كرد و مردانه، قدم در راه اهداف بلند انقلاب نهاد.
در مقطع راهنمايي مشغول به تحصيل بود كه شوق فراگيري علوم ديني او را راهي شيراز كرد تا در محضر شهيد محراب «آيه اللّه
«دستغيب» مقدّمات علوم ديني را فرا گيرد. پس از طي دورهي مقدماتي به« استهبان» بازگشت و در حوزهي علميه به تحصيلات خود ادامه داد. همزمان با تحصيل در مسجد، براي كودكان و نوجوانان جلسات قرآن برگزار ميكرد و براي آنها از احكام اسلامي ميگفت. روح پر التهابش يك لحظه از ياد خدا غافل نميشد و هميشه در پي فرصتي بود كه در راز و نيازي عاشقانه از درد فراق با يار نجوايي كند.
با شروع جنگ تحميلي، از قيل و قال مدرسه بيزار شد و شوق پرواز كه سالها با جانش درآميخته بود او را بيقرار جبههها كرد. به بسيج رفت تا با ديگر طلايهداران كوي دوست راهي شود اما چون سنش كم بود ممانعت كردند؛ اما «حسين» ديگر كربلايي شده بود و شور عاشورا او را آرام نميگذاشت به همين دليل، سن خود را در تصوير شناسنامه تغيير داد و با ديگر مشتاقان به جبهه رفت.
همرزمش چنين ميگويد: «او رزمندهاي مخلص و دلباخته بود كه تبليغات گردان را به عهده داشت و يك بلندگوي دستي داشت كه ديگران را به دعا و نماز جماعت دعوت ميكرد. روز قبل از عمليات چهرهاش بسيار نوراني شده بود و حال عجيبي داشت و هركس او را ميديد ميگفت كه «حسين» در اين عمليات شهيد خواهد شد.» او كه بارها در نماز شب از امام زمان(عج) طلب شهادت كرده بود با دلي لبريز از وصل دوست در «عمليات محرّم» شركت كرد و براي يافتن گمشدهاش از پاره پاره شدن تن نهراسيد تا بالاخره در «تپه 175 منطقه شرهاني» با دلي سخت عاشق به وصال معشوقش رسيد و به پاس اين وصال، رخسارچون گلش، شانزده سال ميهمان دشت شقايق گشت.