بستن

شهید علی اصغرعاقل

به نام آن‌كه هستي نام از او يافت و نيز او را سپاس فراوان كه بر بنده‌ي حقيرش منّت نهاد و اجازه داد تا با او، يعني خالق كل هستي، وارد معامله گردد. چه كسي مي‌تواند شكر نعمت‌هايش را به جاي آورد. آه كه چه مهربان خدايي داريم! خدايي كه خود راه سعادت را به بندگانش مي‌آموزد و برايشان راهنما و پيامبري مي‌فرستد و در مقابل نافرماني‌هاي بنده‌اش بسيار صبر مي‌كند و خطاهاي او را مي‌پوشاند و به آن‌ها مهلت مي‌دهد تا بالاخره راهي براي سعادت بيابند؛ پس اي بندگان خدا، فقط او را ستايش كنيد كه او آفريننده‌ي ظاهر و باطن مي‌باشد.

       جاي بسي تأسف مي‌باشد كه دنياي افسونگر، بعضي از بندگان خدا را به خود مشغول مي‌كند و آن‌ها را از ياد خود و خدايشان غافل مي‌كند …، اي بندگان خدا از خدا و رسول او و همچنين از سرپرستان جامعه كه رسول خدا(ص) تعييـن نمـوده يعـني اوليا اطاعـت كنيد و امـروز ولايت فقيه نيابت ولي امر غايب (عج) را به عهده دارد و در رأس امور جامعه اسلامي مي‌باشد و اطاعتش بر هر كس كه ادعاي مسلماني دارد واجب و مخالفت با او مخالفت با خـدا مي باشد.

       اي بنـدگان خدا شمـا را وصيت مي كنـم به آنچـه اميرالمؤمنين(ع) فرزند عزيزش امام حسن(ع) را سفارش فرمود، كه پرهيزگار باشيد و از خدا بترسيد و با ياد او دل خود را آباد كنيد و به ريسمان محكم او چنگ بزنيد و متفرق نگرديد و در راه خدا جهاد كنيد، جهادي كه شايسته‌ي او باشد و در اين راه از سخن هيچ ملامت‌گري نهراسيد و براي ياري حق هر جا  و به هر سختي باشد اقدام كنيد.

اي بندگان خدا امام(ع) با اين جملات، حجت را بر ما تمام نموده و حال ما خود مي مانيم و خدايمان كه اگـر از حق اطاعت و حمايت نموديم و سفارشات آن بنده‌ي پاك خدا يعـني علي(ع) را به كار بستيم كه رستگار خواهيم شد و اگر خلاف آن باشد كه واي بر ما، زيرا علناً دستور امام  را زير پا گذاشته‌ايم.

اينجانب به حكم اسلام و وظيفه‌اي كه اين مكتب رهايي بخش الهي بر گردن يكايك ما نهاده است با آگاهي كامل قدم به ميدان جهاد گذارده و خونم را فداي كسي نمودم كه لياقت فرمانروايي بر كل جن و انس را دارا     مي باشد و شايسته‌ي خدايي است و در اين راه با دشمنانش جنگيده و هيچ چشم داشتي و توقعي نداشته و ندارم جز كسب رضاي پروردگار عالميان.

در خاتمه از تمام كساني كه به نحوي با من مربوط مي باشند، حلال بودي مي طلبم و از آن‌ها مي خواهم كه در مقابل خواسته‌ي خداوند بزرگ صابر باشند و به رضاي خدا راضي باشند و هيچ گونه بي تابي از خودشان نشان ندهند كه «اِناِللهْ وَ اِنْااِليهِ راجِعونْ.»

 اي امّت اسلام، امروز شما در سخت ترين شرايط آزمايش الهي مي باشيد مبادا نسبت به آينده‌ي اسلام بي‌تفاوت باشيد، مبادا امام از شما دلتنگ شود كه خداي نخـواسته اگـر بخواهيد مثل مردمان گذشته كه با حسين(ع) و پدرش رفتار كردند باشيد آن‌وقت است كه خدا را به خشم مي آوريد و چه بسا كه عذاب الهي بر شما نازل شود، پس هميـن طور كه امـروز هستـيد بر ياري‌تان بيفزاييد كه اماممان خود فرمودند: ملتي مثل ايران در طول تاريخ نديده‌ام.

اينجانب همه‌ي شما را به خدا مي سپارم و در خاتمه دعاي هميشگيتان را زمزمه كنيد، خدايا، خدايا تا انقلاب مهدي، خميني را نگهدار، رزمندگان اسلام، نصرت عطا بفرما. 

                                                                                                             پادگان جلديان

                         علي اصغر عاقل 19/4/62

زندگی نامه :

از سلاله‌ي سرخ شقايق بود و از نسل پرندگان سپيد بال، همان شمع سوزاني كه بسيار شجاع و دلاور بود و خنده‌رو و خوش برخورد. در كردارش اخلاص موج مي‌زد و در انجام كارهاي خير، پيشقدم بود.
در دوران انقلاب از شب تا به صبح در بسيج نگهباني مي‌داد و از جان و مال مردم محافظت مي‌كرد. آن‌قدر به امام عشق مي‌ورزيد كه هميشه عكس او را با خود به همراه داشت. به كتابهاي مذهبي و عرفاني بسيار علاقه داشت و ديگران را نيز به خواندن كتاب سفارش مي‌كرد.
او در خاطر مادر هميشه زنده است. مادر خوب به ياد دارد كه «علي‌اصغر» آخرين حقوقش را به او داد تا به زيارت امام رضا(ع) برود و خود نيز براي ديدار محبوب لايزال، راهي دياري شد كه نصيب هر كسي نمي شد. «علي‌اصغر» هيچ آرزويي نداشت جز شهادت در راه خدا. گلوي تشنه و عطشناك او را هيچ چيز سيراب نمي‌كرد مگر شربت شهادت. چه لحظه‌ي جانسوزي بود هنگامي كه مادر از سفر برگشت و با ديدن طبق در خم كوچه فهميد كه دلبندش به دلدار رسيده است. مادرصبورانه پا در خانه‌اي گذاشت كه ديگر صداي گرم «علي‌اصغر» مي‌آمد، اما استوارتر از قبل به طرف خانه حركت كرد تا مبادا دشمن از غم او خوشحال شود.
اين معلّم شهيد، چهار روز در ارتفاعات «حاج عمران» عراق درمحاصره‌ي كامل دشمن به سر برد؛ اما دست از دفاع و مقاومت نكشيد، تا اين كه تير زهرآلود خصم به سر نازنينش اصابت كرد و سرو بلند قامتش فرو افتاد و با خون پاكش كه صادقانه براي وصال محبوب ريخته شد كوههاي «حاج عمران» را لاله‌زار كرد و از خون عشق رنگين ساخت.

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!