«اِناِللهْ وَ اِنْااِليهِ راجِعونْ»
همانا همه ما ازسوي خدا آمدهايم و به سوي او بازميگرديـم.
بار الها، پروردگارا، معبودا، حال وقـت آن رسيـده كه به سويت پرواز كنم ولي از اين آمدن چه سود، كه دستم خالي است و هيچ توشهاي براي آخرت با خود ندارم و پشتم از بار معصيت خم شده و روي قلبم از شدت گناه پردهاي سياه كشيده شده است؛ تو را به عظمت و جلالت قسمت مي دهم كه اين بندهي گناهكار و روسياه را به لطف و كرمت ببخشي و بيامرزي.
«فهبني يا الهي و سيدي و مولاي صبرت علي عذابك فكيف اصبر علي فراقك»
اي خداي من و آقا و مولاي من، گيرم كه به عذاب تو صبر كردم چگونه بر فراق تو شكيبا باشم.
خداوندا، توفيقي به اين بندهي حقير عنايت بفرما تا بتوانـم به وجه تو نظـر كـنم آن روزي كـه وجـهت را از گناهكاران پوشيده خواهي داشت. بارالها، به من توفيق ده تا بتوانم به خوبي خود را بشناسم و از اين طريق نسبت به پروردگارم معرفت پيدا كنم. بار پروردگارا، من تو را از بيم آتش جهنمت و به طمع بهشتت پرستش نكردم، بلكه تو را سزاوار پرستش ديدم و تو را پرستيدم. بارالها، چه زيبا و ظريف اين اندام مرا آفريدي! ولي اي كاش مي دانستم كه با اين اندام ضعيف و لاغر و ناتوان چه خواهي كرد؟ آيا به آتش جهنمت اينها را مي سوزاني يا اينكه در جوار قرب خودت جاي مي دهي؟
پروردگارا، من به خودم ظلم و ستم روا داشتم، اگر مرا نيامرزي و بر من رحم نكني حتماً از زيانكاران خواهم بود. معبوداً، اگر من طاقت عذاب و انتقامت را داشتم هرگز از تو نميخواستم كه مـرا عفـو كني، بلـكه از تو مي خواستـم كه مرا در بـرابـر عذابهايت شكيبايي عنايت بفرمايي. اي اله و اي محبوب من، هرگز نمازي را نخواندم كه در آن نماز اين دعا را نكنم كه: «اللهم الرزقنا توفيق شهاده في سبيلك.» اميدوارم كه دعاي اين بندهي گنهكار را به درجهي استجابت برساني و توفيق شهادت در راه خودت را به من عطا بفرمايي كه اين منتها آرزو و كام من است. ان شاالله.
دست از طلب ندارم تا كام من بر آيد
يا جان رسد به جانان يا جان ز تن در آيد
«كل نفس ذايقه الموت» مرگ است و هيچ گريزي از آن نيست. و هركجا كه باشيم به سراغ ما مي آيد و بالاخره هركدام از ما روزي از اين جهان فاني رخت بربسته و به سوي جهان باقي خواهيم رفت، ولي اين كه هركسي چه زماني و چگونه خواهد رفت را فقط خدا مي داند؛ پس من براي اينكه به وظيفهي خود جامهي عمل پوشيده باشم و خود را براي مرگ آماده كرده باشم دست به قـلم بردم و شروع به نوشتـن وصيتنامه كـردم و اين جملاتي را كه عرض مي نمايم تذكراتي بيش نيست، گرچه مي دانم كه هركدام از شما عزيزان از من آگاهتر و روشن تريد، اما خداوند كريم در قرآن مي فرمايد كه: «فذكر ان الذكري تنفع المؤمنين.» پس تذكر بده كه تذكر، مؤمنين را به نفع مي رساند.
اميدوارم كه به تذكرات اين بندهي حقير جامهي عمل بپوشيد. ان شاالله.
در وحلـهي اول از شما عزيزان عاجزانه مي خواهم كه هرگـونه عمـل ناپسندي از اين حقـير ديدهايد و يا حرف نـاروايي شنيـدهايـد به بزرگـواري خـود، اين حقيـر را عفـو نماييد چون كه آنطور كه شايد و بايد بندهي خوبي نبودم و از پدر و مادر عزيز و گـرانقدرم و برادران و خواهران گـراميم نيز ميخـواهم كـه اين حقير را همچـنين عفو نمايند، چون كه آنطور كه شايد و بايد و شايستهي آنها است نتوانستم حقّي كه آنها برگردنم داشتند را ادا نمايم و در طول عمرم هيچ چيزي جز رنج و مشقّت براي آنها نداشتم و مرگ به من اين فرصت را نداد تا بتوانم جبران زحمتهاي آنها را بكنم.
عزيزانم از شما مي خواهم كه در همه حال پرهيزكار باشيد و از خدا بترسيد و هميشه به يادش باشيد و دلهـايتان را با يادش شاد كـنيد و همچنـين از شـما مي خـواهـم كـه تمـام كـارهايتـان با خلوص نيّت باشد زيرا هر كاري كه با اخلاص نباشد ناقص خواهد بود و ناتمام خواهد ماند و در همهي كارهايتان به خدا پناهنده بشويد كه علي(ع) مي فرمايد: اگر چنين كاري بكنيد، بدانيد كه به قلعهاي محكم و دژي استوار پناهنده شدهايد. هميشه با زبانتان بقيّه را به كارهاي نيك دعوت و از كارهاي زشت و ناپسند بازداريد و اين را بدانيد كه جنگ بين حق و باطل هميشه بوده و هست و خواهد بود، پس هميشه در برابر باطل قيام و او را سربه نيست و نابود سازيد.
عزيزان به ياد مردن باشيد و خود را براي مرگ آماده سازيد، كه هرگـاه مرگ به سراغ شما آمد شما خود را آماده كـرده باشيد و ديگر هيچ كاري در اين دنيا نداشته باشيد و اين را بدانيد كه شما تعلّق به جهان فاني نداريد بلكه اينجا منزل بين راه است و سراي گذري بيش نيست؛ دنيا فريبندهاي بيش نيست خوب حواستان را جمع كنيد كه شما را فريب ندهد كه اگر اينطور شد وقتي مرگ به سراغ شما آمد ديگر پشيماني سودي ندارد و آب به جوي رفته ديگر بازنيايد.
عزيزان، با همنوعان خود صميمي و مهربان باشيد و با يكديگر وحدت داشتـه باشيـد كه اگـر بين شما وحدت و يكـپارچـگي باشد، دشمـن زبون هيچ كاري از دستش ساخته نيست و هيچگاه از ياد يتيمان و فقرا غافل مشويد.
صحبت زياد است و وقت، مجال و فرصت نمي دهد. در آخر از محضر مقدّس حضرت ولي عصر صاحب الزمان(عج) پوزش مي طلبم و شرمنده هستم از اينكه نتوانستم برايش سرباز خوبي باشم و با اعمال بدم قلب مباركش را رنجاندم و چشمانش را گريان كردم، اميدوارم كه مرا ببخشد و به بزرگواري خويش عفونمايد، ديگر بيش از اين عرضي ندارم، هم اكنون دنيا و شما را به خدا مي سپارم و بهترين قضا و قدرهايش را براي شما در خواست مي نمايم.
والسلام علي عباد الله الصالحين
عباس عطاريان 28/5/65 برابر با سيزدهم ذيحجه سال 1406 هجري قمري
زندگی نامه :
همزمان با ميلاد سقّاي كربلا، هنگامي كه خورشيد به شهر، سلام ميكرد كودكي پا به عرصهي گيتي نهاد كه به تبرّك از نام ابوالفضل او را «عباس» ناميدند. كودكي او با انس به قرآن و نماز سپري شد و در سايهسار رحمت الهي بزرگ گرديد.
پس از طي تحصيلات اوليه، وارد حوزهي علميه شد و در آنجا به كسب علم و فرايض ديني پرداخت كه چهار سال و نيم به طول انجاميد. «عباس» عاشقي تنها بود و در تنهايي خود با معشوق لايزال عالمي خوش داشت. جبهه را دوست داشت و آن را پل وصال ميدانست، به همين دليل بهترين راه را انتخاب كرد و بار سفر را در ديار لالهها به زمين نهاد.
در جبهه مؤذن بود، هنوز همرزمانش با او نغمهي «اللّه اكبر» را زمزمه ميكنند. آنقدر به خدا نزديك بود، كه حتي خبر شهادتش به او الهام شده بود. در شب عمليات، به يكي از همسنگرانش ميگويد1: «در اين عمليات من شهيد ميشوم و تو برميگردي، وصيتنامهام را در كتاب منتهيالآمال گذاشتهام از حوزه بگيريد و به منزل تحويل دهيد.»
… و چه زيبا در «عمليات كربلاي 4» منتهاي آرزويش به حقيقت ميپيوندد و به بارگاه حضرت دوست راه مييابد. بدن او نيز چون بدن مولايش ـ ابوالفضل ـ مدتها در كربلا زير آفتاب ماند و پس از يازده سال به وطن بازگشت.
پدرش ميگويد: «سيزده روز از شهادش ميگذشت كه در خواب ديدم عباس به من پيشنهاد ميكند كه شعر بسرايم و اين در حالي بود كه خودش دو بيت شعر ميخواند:
كاش اي گمشده! يك روز تو را ميديدم زنده يا مرده عزيزم! بدنت ميديــدم
جويي از اشك به پاي توروان مي كردم يا كه عباس جوان! درچمنت ميديـدم
پس از آنكه از خواب بيدار شدم هرچه جستجو كردم كه بدانم اين شعر از كيست، هرگز نيافتم و اين را معجزهاي از خود شهيد ميدانم.
من كه تا آن زمان هرگز شعري نسروده بودم، اين ابيات نقطهي عطف و سرآغاز زندگي شاعريم گرديد. به طوري كه الان پنج دفتر شعر دارم.» :
چــو عبــاسِ نـــام آورِ كربـــلا شده زنده در راه و رسم خدا
به راه حسين(ع) گشته مفقودِ عشق خريدار او گشته معبودِ عشق