بستن

شهید حسن قربانی

به نام خداي شهيدان

    خدايا، خدايا تا انقلاب مهدي، حتي كنار مهدي، خميني را نگهدار.

     قبل از هر سخني، سلامم بر مهدي موعود(عج) و به رهبر عزيزم نايب الامام خميني روح الله باد.                       پروردگارا، مرا به تنها آرزوي ديرينه‌ام كه مدت‌ها در جبهه‌ي حق عليه باطل به دنبالش بودم (شهادت) برسان.

پروردگارا، مي خواهم بگويم كه نه براي كسب، نه براي شهرت، نه براي ماديت بلكه فقط براي رضاي تو اي خدا تعالي گام در راهت نهادم و به اين راه ادامه خواهم داد تا از راه شهادت فارغ التحصيل شوم. پروردگارا، مرا هم در رديف شهيدان قرار ده تا به رفقاي رفته‌ام به پيوندم و به تو برسم اي خدا.

پدر و مادر عزيزم: در غم از دست رفتن من گريه نكنيد و مي خواهم به جاي پوشيدن ] لباس[ سياه، به انتشار دادن پيام من دست زنيد و زينب وار پيام شهيدان را به امّت برسانيد كه ما تا آخرين لحظه خواهيم ايستاد، خواه كشته شويم و خواه از دشمنان بكشيم، بهشت موعود خداي بزرگ در انتظارمان است.

 پدرم، مادرم مرا حلال كنيد تا در آن دنيا خوشحال و راحت باشم. پروردگارا، فشار قبر پدر و مادرم را بر من بگذار و از من بگير. خواهران برايتان موفقيّت خواهانم.

اين وصيت‌نامه در غروب قبل از عمليات 20/1/62 نوشته‌ام، اقوام سلام برسانيد. از همه برايم حلال بودي بطـلبيد. رفقايم سـلام برسانيد و آن‌ها را در تداوم راه شهيدان فرا بخوانيد. قرآن را بخوانيد، دعاي كميل و دعاي توسل براي شهيدان بگيريد. جلسات مذهبي از نظر رشد و آگاهي برادران و خواهران بگيريد. 

مرگ بر آمريكا، مرگ بر صدام يزيد كافر، درود بر خميني، سلام بر شهيدان. ادامه دهنده‌ي راه شهيدان، حسن قرباني فرزند شما.اين وصيت را در چند ساعت قبل از شروع عمليات در پشت خط نوشتم.                

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته.

زندگی نامه :

شهدا بسان ستاره‌اي هستند كه آسمان آبي عشق هماره از فروغ وجودشان تابناك و روشن است …
«حسن» مردي از مردان حماسه بود كه در خانواده‌اي مذهبي پا به عرصه‌ي حيات نهاد و روزهاي پر طراوت كودكي را در سايه‌سار حمايت خانواده، سپري نمود. خيلي زود درس ساده زيستي را فرا گرفت، بدانگونه كه هيچ گاه از نوع غذا ايراد نمي‌گرفت. بداخلاقي نمي‌كرد، به تجمّلات اهميت نمي‌داد و به پوشيدن لباسهاي ساده قناعت داشت. حيايي مردانه در وجودش موج مي‌زد. در طول زندگي، هماره يار و ياور خانواده بود. او هم درس مي‌خواند و هم در تابستان كار مي‌كرد تا سهمي در تأمين خرج خانواده داشته باشد. به مسجد بيش از هر مكاني علاقه داشت و به خواندن قرآن و نماز جماعت بسيار اهميت مي‌داد.
در آن روز كه مشتهاي گره كرده‌ي ايرانيان، استقلال و آزادي را فرياد مي‌كشيد؛ «حسن» در صحنه‌ي مبارزات حق طلبانه امّت اسلامي در تظاهرات شركت مي‌كرد و در راه پيشبرد اهداف انقلاب فداكاريهاي بسيار؛ به طوري كه در اوجگيري انقلاب، يك بار پرچم طاغوت را از بالاي يكي از بانكها شجاعانه پايين مي‌كشد كه مأموران رژيم او راتعقيب مي‌كنند كه ايشان مجبور مي‌شود در خانه‌ي يكي از آشنايان مخفي شود. پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز با كميته‌ي امداد امام خميني(ره) همكاري داشت. در بسيج نيز حضوري فعّال داشت و مدتي هم آموزش نظامي ديد.
وي به دليل علاقه‌اي كه به ارتش جمهوري اسلامي داشت در دانشكده‌ي افسري مشغول به تحصيل شد. با شروع جنگ افروزي دولت عراق عليه ايران اسلامي، از همان روزهاي اول جنگ به سوي جبهه‌ها، چون پرنده‌اي پر مي‌كشد و براي رسيدن به پيروزي از جان و مال خود مي‌گذرد. در عمليات ظفرمندانه «فتح المبين» شركت مي‌كند و از ناحيه‌ي پا مجروح مي‌شود كه پس از بهبودي، خيلي سريع خود را به جبهه مي‌رساند و …
مادرش مي گويد: «آخرين بار كه «حسن» قصد جبهه داشت عيد نوروز بود. از او خواستم كه روز عيد را كنار ما بماند؛ اما قبول نكرد و گفت جبهه واجب‌تر است.» آن گاه كبوترانه به پرواز در مي‌آيد و در منطقه‌ي شرهاني، در «عمليات والفجر» حضور مي‌يابد و پس از مبارزاتي بياد ماندني در سماعي عاشقانه در خاك و خون مي‌غلتد و در ملكوت اشك و آتش به پرواز درمي‌آيد.

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!