بستن

شهید جواد البرز

«اِنَّ اللهَ اْشْتَرَي مِنَ اْلمُؤمِنينَ اَنفُسَهُمْ وَ اَمْوالَهُم بِاَنَ لَهُمُ اْلجَنَّهَ يُقاتِلُونَ فِي سَبيْلِ اللهَ فَيُقتِلونَ وَ يُقتِلونَ.»
همانا خداوند جان و مال اهل ايمان را به بهاي بهشت خريداري كرده است و آنها در راه خدا جهاد مي كنند و دشمنان دين خدا را به قتل مي رسانند و خود كشته مي شوند.
با سلام بر محمّد(ص) اسوه ي مقاومت و ايثار و علي(ع) و حسين(ع) آموزگار ايثار و شهادت به معناي تمام و با سلام و درود بر تمام شهيدان و با سلام بر مهدي موعود(عج) و نايب بر حقّش امام خميني كه ما را به راه راست و اصل معنوي هدايت نمود.
از سال ۵۹ مهرماه كـه جنگ تحميـلي عراق عـليه ملت مسلمان ايـران بـه جـرم طرفـدار اسلام بودن شـروع شد و من يـك محـصّل بودم و از دور نظـاره گـر خونريزي هاي لشكر كـفر بودم و من مي ديدم كه چگونه كشور عزيزم ايران و ناموس مملكت ما به دست سپاه كفر افتاده و هر لحظه بر ظلم و جهل و نفاق خود مي افزايند، من هم دلم آرام نگرفت و براي اينكه دين خود را به اسلام و امام و وطن خود ادا نمايم رهسپار جبهه شدم و اميد است همان طوري كه خداوند خودش وعده فرموده در قرآن كه من ياري مي كنم آنها كه دين مرا ياري مي نمايند، ياري و نصرت عطا نمايد تا بهتر بتوانم اين وظيفه ي خطير را انجام دهم و از شما ملت قهرمان و شهيدپرور ايران كه مردانه در مقابل اين جنايات ايستادهايد و از هيچ چيز دريغ نكرديد تقاضامندم در وهله ي اول كه هميشه طرفدار حق و حقيقت[باشيد] و امام عزيز كه به حق نايب امام زمان(عج) است تنها مگذاريد و هميشه مانند گذشته او را ياري نماييد تا برنامه ي الهي خود را به كمال برسانيد.
از همشهريان عزيز مي خواهم كه راه شهدا را ادامه دهند و انقلاب را حفظ نمايند كه راه حفظ انقلاب عزيز، شركت در نماز جمعه و گوش به فرمان امام بودن است و پيام خود به دوستان و آنهايي كه مدتي با آنها بوديم اين است كه، تا پيروزي نهايي غلبه اسلام بر كفر كه ان شاءاللّه نزديك است مقاومت نماييد و از اين شهادت ها كه نعمتي بزرگ و عظيم است هراسان نشويد.
اي پدر بزرگوارم كه برايم زحمات فراوان كشيدي و اي مادرم كه انتظار چنين روزي مي كشيدي كه در حجله فرزندت بنشيني، اي پدر عزيز كه اميدها به من داشتي، از تو معذرت مي خواهم و اميد بخشش دارم و مرا حلال كن كه بازگشتمان به سوي خداست چه دير يا زود. لذا امروز اسلام به من اميدها دارد و بايد خون بدهم و بايد بروم تا بتوانم خدا را از خود راضي كنم كه راضي بودن خدا رضايت شما و رضايت شما رضايت خداست كه همين اصل و اساس سعادت ماست.
و اي مادر عزيزم كه عمري چشم به راه من بودي و از اوايل كودكي تا به حال به جز دلسوزي و محبّت فراوان از تو چيزي نديدم و دلم نمي خواست لحظه اي از تو جدا شوم و تو را ناراحت كنم، ولي چه كنم اسلام عزيزتر از پدر و مادر است حال كه به جبهه رفته و اگر خدا بخواهد لحظات آخر عمرم را سپري مي كنم و با دلي پر شوق به سوي عمليـات روانـه ام، آرزويـي جـز پيـروزي اسلام نـدارم و ان شاءاللّه مي روم تا كـربـلا را آزاد كنم و به آرزوي ديرينه برسم و زاير حسين(ع) باشم، ولي اگر در اين راه پر پيچ و خم شهادت نصيبم گشت و به شهادت، كه اين هم پيروزي بزرگي است رسيدم زينب وار باش، زينب گونه باش، صبر داشته باش و مقاومت كن كه از اين به بعد مادر شهيدي و اسوه اي و خداوند با شماست. پيامم را به گوش ديگر مادران برسان بگو كه فرزند من به راه حق، به [راه] حسين(ع) و به راه اسلام عزيز رفت. فرزندم به آرزوي خود رسيد و حسين را تنها نگذاشت و به سعادت رسيد.
مادرم از آنجا كه به تو علاقه دارم شب هاي جمعه بر سر قبرم بيا تا تو را ببينم. مادرم بر سر قبرم بيا و گريه كن، ولي گريه ي حسرت هرگز مكن، كسي را از دست خودت ناراحت مكن و صبر داشته باش كه خداوند با صابران است «اِنَّ الله مَع الصَّابِريِن.»
و اما برادر عزيزم كه بايد ادامه دهنده ي راه من باشي، بايد درس بخواني. فعلاً سنگر تو و راه من براي تو مدرسه است و اي خواهرم درس آموز تو فاطمه(س) است، فاطمه(س) الگو براي تو باشد و با حجابت پيام برادر شهيدت را ادامه ده و به خواهران بگو كه برادر من براي حجاب و براي پياده شدن احكام قرآن شهيد شد. مبادا ازفرمان پدر و مادرتان سرپيچي كنيد و اما در آخر بگويم حجاب تو كوبنده تر از خون من است و خون پشتوانه اي مستحكم براي توست.
والسلام
جواد البرز ۶۳/۱۱/۲۱

زندگی نامه :

بغض‌هاي نهفته چنان گلو را مي‌فشارد كه توان گفتن از آنها نيست. از دليرمرداني كه دشت شب را بي‌استخاره پيمودند و هرگز از گم شدن و گمنامي نترسيدند …
دوران كودكي «جواد» با طغيان امواج توفنده بيقرار عليه حكومت طاغوت همراه بود. از همان كودكي با روحيه‌ي ايثار و حماسه آشنا شد و واژه‌ي زيباي دفاع، معناي واقعي‌اش را به او نشان داد. او كه شبانه با بزرگترها همراه مي‌شد و با دستان كوچك گره كرده‌اش شعار مي‌داد. تا اينكه با جانفشاني‌هاي فراوان در زمستاني سرد، بهار از راه رسيد و قناريها ترانه سر دادند و اينك «جواد» در قلب كوچكش چه احساس بزرگي داشت!
او بسان نيلوفري عاشق، ‌رو به سوي آفتاب، رشد كرد و جواني بالنده گشت. اين بار دشمن، مبارزه‌اي را آغاز كرد كه سرنوشت اسلام و ايران در آن رقم مي‌خورد؛ سرنوشتي كه به قيمت هستي و هجرت هزاران كبوتر معنا مي‌يافت. او براي رفتن، از عشق مدد طلبيد و راهي شد. دست دوستي به سوي جبهه دراز كرد و با او رفيق گرديد. هنوز آن صداي خوش قرآن و تمّناي وصال در نمازش، زيبا در گوش سنگرپيچيده است. گرچه نامردان روزگار، چندين بار بال او را خونين كردند اما اين زخمها نمي‌توانستند آن پرنده سبكبال را از پرواز باز دارند. او كه بارها علم بر دوش نهاد و گفت: «من حاضرم، ‌تك تك اعضاي بدنم را در راه خدا و اسلام ايثار كنم.»
«جواد» نشان را در بي‌نشاني يافته بود و هميشه به مادر مي‌گفت: «چه خوش است شهيد شوي ولي هيچ كس جنازه‌ات را نبيند.» و او كه سر خوش از مي ناب بود زيبا به آرزويش رسيد آن گاه كه جسمش ده سال در بي‌نامي ماند و با شقايق‌هاي دشت نينوا همنشين گشت.

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!