بستن

شهید ابراهیم ساجدی


 
 «يا اَيُهَا الَّذِينَ امَنُوا إِنْ تَنصُرواْ اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ اَقْدامَكُمْ.»

       اي كـساني كه ايمان آورده‌ايد، اگر خداوند را ياري كنيد، خدا هم شما را ياري مي كند و قدمهايتان را ثابت و استوار مي گرداند.                   (قرآن كريم)
       بارخدايا اين جان ناقابل من را بپذير، اي كسي كه هستي همه‌ي چيز به دست توست؛ بار خداوندا، حاضرم هزارها بار زنده و شهيد گردم فقط در راه] تو[ ، من عاشق و تو معشوق من هستي و همچون عاشقي به سوي معشوق به پرواز درآمده‌ام. بار پروردگارا، بپذير اين امانت خيانت كار، «اِناِللهْ وَ اِنْااِليهِ راجِعونْ»
من اين راه را انتخاب كرده‌ام كه منتظر من نباشيد چون نرفتم كه زنده برگردم، رفتم با كفر مبارزه كنم و بكشم و اگر نتوانستم، كشته شوم. وصيت مي كنم كه هرگز براي من ناراحت و گريان نباشيد چون من به آرزويي كه داشتم رسيدم.
برادران و خواهران: به والله قسم، ما، در برابر خـون صدها هزار شهيد و معلول مسؤول هستيم و ما مديون خون اين شهدا هستيم و بايد تا هر وقت كه شده دين خود را ادا كنيم. ديگر نشستن در كنج خانه و بي تفاوت بودن گذشت بايد اماممان،رهبرمان را ياري كنيم و به ندايش لبيك گوييم؛ تمام عمرم فداي يك لحظه‌ي عمر امام. پدر جان و مادر جان؛ ما همه از خداييم و به سوي او باز مي گرديم. ما همه رفتني هستيم و پس چه بهتر كه در چنين راهي برويم كه دنيا و هم آخرت در آسايش باشيم. مادر جان، همچنان استوار مانند كوهي باش كه مبادا منافقين از شهادت فرزند تو سوء استفاده كنند و پيش حضرت زهرا(س) شرمنده شوي و تو اي پدرجـان همچـنان شيري درّنده، در ميـان بيشه‌زار باش كه همچنان مي غرّد كه خداي ناكرده دشمن خوشحال شود.
 به برادران ديني خود توصيه مي كنم كه شماها وارث اسلحه‌ي از دست افتاده‌ي من هستيد و تا آخرين قطره‌ي خون در مقابل دشمن سر به سازش نگيريد.
برادر جان، از مقدار پولي كه من دارم در حدود دو هزار تومان آن را براي ساختن مسجد جامع بدهيد و بقيه‌ي آن را هم كمي به مادرم و بقيه را به فقرا بدهيد.
پدر جان و مادر جان و برادران، مرا حلال كنيد، مرا ببخشيد، از خدا برايم درخواست آمرزش كنيد بدانيد كه من در آنجا با شماها هستم؛ برادران و خواهران اگر شماها مسؤوليتي را قبول مي كنيد خوب از عهده‌ي انجام آن برآييد و اگر نمي توانيد قبول نكنيد. امروزه جامعه‌ي اسلامي ما انسان‌هاي متعهّد و مؤمن به انقلاب را مي پذيرد و اين زمان، زماني است كه نبايد يك لحظه آرام بگيريم و دست‌ها روي دست گذاشته و آرام بنشينيم در گوشه‌اي به اميد ديگران.
برادران و خواهران گرامي، در اين مدت زندگي كوتاه و زودگذر، تا مي توانيد كارتان را براي رضاي خدا انجام دهيد و بر نفسهاي خود غلبه كنيد و بتوانيد از اين پنج مرحله‌ي آزمايش كه خداوند در سوره‌ي البقره، آيه‌ي 154 يا 155 فرموده پيروز و موفّق درآييد كه خداوند بشارت مي دهد صابران را.
برادران و خواهران عزيز، بر هواي نفس غلبه كردن تنها كنترل شهوت نيست، بلكه كنترل ساير اعضاي بدن و ساير خواهش‌هاي نفسانيِ انساني است كه انسان بتواند از هر لحاظ خويشتن داري نمايد. ديگر مزاحمتان نمي شوم. مرا ببخشيد و برايم درخواست رحمت از خداي تبارك و تعالي كنيد. 
والسلام علي من التبع الهدي
ابراهيم ساجدي  28/11/60


زندگی نامه :

هنگامي كه بهار چهره‌ي شهر را جذّاب‌تر مي‌نمود و عطر دل‌انگيز فروردين ماه، قناريها را سرمست خواندن مي‌كرد، نوزادي چشم بر زمين خاكي گشود كه شكوفه‌هاي بادام به شادباش قدمش آمدند و به چشم روشني مادرش. نام «ابراهيم» بر او نهادند تا بت‌هاي جهل را نابود سازد و نام بلندش براي هميشه بر تارك تاريخ بدرخشد. از اوان كودكي صفا و معنويت خاصي در چشمانش موج مي‌زد كه او را به سمت آينده‌اي روشن و تابناك پيش مي‌برد. سن زيادي نداشت كه روح آسماني‌اش در چشمه سار زلال معرفت تطهير يافت و براي خواندن نماز رو به قبله نمود. اخلاق و رفتارش چنان آميخته با متانت بود كه مربيان و معلّمانش از او به عنوان دانش‌آموزي نمونه ياد مي‌كردند.
همزمان با شورش مردم عليه رژيم پهلوي با برادر كوچكترش (شهيد محسن ساجدي) براي حراست از اهداف بلند امام با مردم همراه شد و در راه رسيدن به پيروزي، از هيچ كوششي دريغ نكرد. در كنار تحصيل با بسيج نيز همكاري شبانه روزي داشت و در اكثر اوقات به گشت و نگهباني مشغول بود.

وي يكي از اعضاي پرشور انجمن اسلامي دبيرستان بود كه كمتر حرف مي‌زد و بيشتر عمل مي‌نمود. وقاري كه سراپاي وجودش را فرا گرفته بود از او جواني ساخته بود متين و سربه زير. اگر سخني را حق مي‌يافت و يا امري را ضروري مي‌ديد قاطعانه در انجام آن همّت مي‌گماشت. كارهاي خود را با دقت و دورانديشي خاصي انجام مي‌داد. به دنيا اهميتي نمي‌داد و نسبت به زرق و برق آن بي‌اعتنا بود؛ او خود را از دام تعلّقات دنيا آزاد ساخته بود. ساده و بي‌آلايش زيست و در مقابل توفان حوادث و سختيهاي روزگار مقاومت نمود.
با شروع جنگ تحميلي فصلي جديد بر زندگي «ابراهيم» گشوده شد و مشتاق و بي‌قرار با ديگر دوستانش عازم جبهه گشت و چشمان عاشقش را به جاده‌هاي جنوب دوخت. او مسؤول تبليغات بود و رزمنده‌اي پاكباخته و دلير. از زماني كه دوستش (شهيد حسين عبداللهي) به فيض عظيم شهادت رسيد، ديگر آرام و قرار از وجودش پرگشود به طوري كه هركس از رفتارش مي‌فهميد كه ديگر زمين مأواي او نيست و دير يا زود بايد برود. او به دنبال گمشده‌اي بود كه براي يافتن آن حاضر به انجام هر ايثاري بود و بالاخره در «عمليات فتح المبين» گلوله‌هاي آتش را به جان دل خريد و در بهاري زيباتر از تولدش، باده هستي نوشيد و به فراقش پايان داد.

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!