هنوز ميتوان از باغ نگاه عاشقان، يك دنيا مهر و صداقت چيد و آن را به روزگاري كه غرق در فراموشي و غفلت است، هديه كرد…
«يدالله» چون چشم به جهان گشود، باغي پر از صفا و مهرباني به خانه ارزاني داشت. در خانهاي تولد يافت كه از نور ايمان روشن بود و سرشار. پدر و مادرش در تعليم و تربيت او از هيچ كوششي دريغ نكردند و مسايل و آداب ديني را به او آموختند. او نيز در اين زمينه استعداد شايستهاي از خود نشان داد، به طوري كه پس از فراگيري نماز با بچههاي همسايه دور هم جمع ميشدند و «يداللّه» به آنها نماز ياد ميداد. ظاهري آرام داشت و سر به زير بود، و آزارش به هيچ كس نرسيد. در مدرسه نيز پسري خوش رفتار و درسخوان بود.
دوران دبستان او با آغاز انقلاب مصادف شد. گرچه سن و سال زيادي نداشت اما از طاغوت كينه به دل داشت. با ديگر مردان همراه شد و با مشتهاي كوچكش شعار «مرگ بر شاه» سر داد، تا بالاخره انقلاب با خونهاي بسياري كه ملت تقديم كرد، به پيروزي رسيد و
خورشيد آزادي به خانهها سر زد. پس از پيروزي، او همچنان با پشتكار درس ميخواند تا اين كه وارد حوزهي علميه شد.
طولي نكشيد كه جنگ تحميلي عراق عليه ايران آغاز شد و او كه پاسداري از دين را بر هر چيز ديگري مقدّم ميداشت در دفتر بسيج نام نوشت و راهي جبهه شد. پس از گذشت يك ماه به مرخصي آمد و مادر از او خواست كه ازدواج كند، وي نيز به سنّت حضرت رسول(ص) عمل نمود و با دختري مهربان و شايسته پيمان همسري بست.
عشق به جبهه يك لحظه او را آرام نميگذاشت، به طوري كه دوباره عزم پرواز كرد و خانواده و همسرش را در اين سعادت شريك نمود. رفت و در «عمليات والفجر 8» شركت نمود و چون كوه مقاوم ايستاد و پشت دشمن را به خاك مذلّت گذاشت. او كه تمام هدف و آرزويش شهادت بود، پس از حماسه آفرينيهاي بسيار، در حين عبور از ميدانِ مين، دست به دست فرشتگان داد و تا بيكرانهها پرگشود.