زندگی نامه :
آن روز كه چشم گشود، او را «نوراللّه» ناميدند تا چون نوري، روشني بخشِ راه زندگي باشد و شمع شبافروز محفل دوستان گردد.
در خانوادهاي متديّن و اهل تقوا به دنيا آمد. از همان كودكي عشق به خدا در چشمان بيريايش برق ميزد. علاقهمند خواندن كتابهاي مذهبي و دعا بود. دعا را چنان عارفانه و عاشقانه قرائت ميكرد كه هنگام خواندن، اشك، چهرهي نورانياش را فرا ميگرفت. او چون ياوري دلسوز، هميشه كنار پدرش ماند و در امر كشاورزي و باغداري او را ياري داد. رفتارش با كوچك و بزرگ بسيار صميمي و مؤدبانه بود.
«نوراللّه» عاشقي بود كه چون امام خميني(ره) دستور جهاد داد، بيدرنگ لباس رزم به تن كرد و راه جبهه را برگزيد. هرگاه ميخواست به جبهه برود به مادر كه مانع رفتنش ميشد، ميگفت: «من ذخيرهي آخرت شما هستم، پس اجازه دهيد بروم و بگذاريد به آرزوي خود برسم.»
همرزم آن جهادگر ميگويد1: «در مقر ما اخلاق و رفتار نوراللّه زبانزد خاص و عام بود. او بسيار ايثارگر بود و خود شاهد بودم كه چند بار غذاي خود را به رزمندگان داد و شب را بدون شام خوابيد.»
وي با آنكه چند كلاس بيشتر سواد نداشت، اما چون لب به سخن ميگشود چنان جذّاب و گيرا صحبت ميكرد كه همه مجذوب گفتههايش ميشدند. در شبهاي عمليات، براي شكافتن خاكريز تا قلب دشمن پيش ميرفت، به همين دليل «به شير سنگرساز» معروف شده بود و او را «سنگرساز» صدا ميزدند.
رزمندگان، خبر «عمليات كربلاي 5» را در گوش يكديگر نجوا ميكنند. «نورالله» همان شب كربلا را در خواب ميبيند و براي شهادت بيقرارتر ميگردد، چرا كه با روحيهاي شاد و چهرهاي خندان وارد سنگر ميشود و ميگويد: «ببينيد امشب چه كسي داماد خواهد شد!»
اين سنگرساز بيسنگر در آن شب عمليات، پس از رشادتهاي فراوان، نگاه نافذش را به چشمان يار دوخت و زيبا عروس شهادت را به آغوش كشيد و اوج گرفت.