زندگی نامه :
در سرزميني كه خاكش لبريز از مهرباني است و قناريها مست عطر دلانگيز اقاقيها هستند پسري تولد يافت كه وجودش باعث سرافرازي خانواده شد و نامش باعث عزّت تاريخ و او كسي نبود جز «منصور» كه استعدادش زبانزد خاص و عام شده بود. بسيار تيزهوش بود و زيرك و زماني كه براي ادامهي تحصيل از «رونيز» به استهبان آمد جزء دانشآموزان ممتاز مدرسه شد. مؤمن بود و متعهد و اين حاصل تلاش خانواده براي رشد و ترقي او بود.
در روزهاي شورانگيز انقلاب اسلامي، از نخستين كساني بود كه در روستا شعار «اللّه اكبر»ش چون گرزي گران بر سر دشمن فرود آمد. هماني كه بدنش در زير ضربات خشمآلود نيروهاي حكومت ظالم كبود و سياه شد، اما هرگز دست از هدفش بر نداشت تا انقلاب اسلامي با تلاشهاي بيوقفهي ملّت ايران به بار نشست.
پس از اين پيروزي بزرگ، به خيل عظيم پاسداران انقلاب اسلامي پيوست. آنگاه وارد حوزهي علميه شهرستان «استهبان» شد و در لباس روحانيت مشغول به خدمت. هنوز درسش تمام نشده بود كه ازدواج كرد و به زندگياش رنگي زيباتر بخشيد. هنگامي كه در لباس دامادي
بود از اطرافيان خواست تا مراسم جشن را با دعاي كميل آذين بندند و بدين گونه اين پيوند الهي را با عشقي پاك آغاز نمايد.
هنوز مبارزه عليه ضد انقلابهاي داخلي و خارجي به پايان نرسيده بود كه كشور عراق، بذرهاي كينه و نفاق را بر سرزمين ايران پاشيد و خشم و نفرت خود را نسبت به انقلاب به نمايش گذاشت، غافل از اينكه در مهد دليران، هزاران كبوتر عاشق چون «منصور» سرهاي خويش را آماده دار كردهاند.
زمان رفتن فرا رسيد. دختر 6 ماهه و پسرش را در آغوش گرفت و آنها را بوسه باران كرد. خانوادهاش را به خدا سپرد و با ديگر كبوتران به پرواز درآمد و در برچيدن بذرهاي خشم و دشمني از هيچ كوششي دريغ نكرد.
همسنگر آن كبوتر عاشق ميگويد1: «منصور بشّاش و خندهرو بود و به جاي ديگر رزمندگان نيز نگهباني ميداد. براي هر كاري پيشقدم بود و سعي داشت در مباحث اعتقادي از جمله معاد و معنويات، دوستان و همرزمان را هدايت و راهنمايي كند.»
او كه دشمن، رسواي صبر و طاقتش شده بود در «عمليات بدر» سينهاش از اشتياق ميسوخت و شرارههاي وجودش تا آسمان ميرفت؛ تا سرانجام در پي نبردي بيامان آسوده سر بر زمين نهاد و مرغ جانش به سوي بهشت پرواز كرد. پيكر مقدسش ده سال روي خاكهاي غربت باقي ماند تا اينكه عزم ديار كرد.