وصیتنامه شهید:
«اَحَسِبَ اْلنَّاسُ اَنْ يُتْرَكُواْ اَنْ يَقُولوا آمَنّا وَ هُمْ لَاْيُفتَنونَ.»
به نام خداوند در هم كوبنده ي دشمنان اسلام، اكنون كه در كشـور اسلامي ما خون هزاران جوان و پير ريخته شده و انقلاب به دست آمده است و چون خون اين شهيدان عزيز در خطر است و ضد انقلاب چه از داخل و چه از خارج مي خواهند اثر اين خون را از بين برند، وظيفه ي هر مسلمان و شيعه علي(ع) حكم مي كند كه ما در خانه ننشينيم و به هر نحوي كه بتوانيم حتي با ريختن خونمان كمكي به اين انقلاب و كشور اسلاميمان بكنيم.
من با كمال آگاهي به اينكه به چه راهي مي روم چه هدفي دارم و براي چه چيز مي جنگم، اين راه را انتخاب كرده ام.
تنها وصيت من اين است كه مردم شهيدپرور ايران از خون شهيدان پاسداري كنند و از ولايت فقيه كه پايه و بنيان انقلاب اسلامي بر آن استوار شده است پشتيباني كنند.
از پدر و مادر عزيزم تقاضا دارم كه اگر من در راه اسلام و امام خميني شهيد شدم هيچ گونه ناراحت نباشيد و اگر مي خواهند گريه كنند به ياد علي اكبر و حضرت قاسم گريه كنند و من را حلال كنند.
ضمناً از تمام خانواده و اقوام و خويشان حلال بودي مي طلبم و از خدا مي خواهم كه آنها مسلماني متعهد باشند. ضمناً از تمام خانواده و اقوام خويشان حلال بودي مي طلبم از خدا مي خواهم كه آنها مسلماني متعهّد باشند.
خدايا به آن قدرت لايزال كـز آن چــارهاي نيـسـت جـز امتـثــال
به حكم حكيم قضا و قدر ببخشا دراين شب گناهان وكردارزشت مرا
پيروز باد انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني نابود باد منافقين و صدام.
كشته گشتم من اگر در جبهه، اي همسنگرم، ايـن پيـام از من ببـر نزد خميـني رهبرم
كاش بـودي موقـع مرگـم بـه باليـن سرم گو به مادركشته شـد فرزنـدتو با افتخـار
از غمم زاري مكن اي زينب اين روزگار
و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته
محمّد رنجبر ۶۱/۲/۸
زندگی نامه :
گل وجودش، در خانوادهاي پاك و باصفا، زحمتكش و سختكوش شكفته شد و به مباركي نام رسول خدا(ص) او را «محمّد» ناميدند.
او داراي روحي لطيف بود كه محبّتهايش را از هيچ كس دريغ نميكرد. و قلبش را كه پر از گلهاي محبّت و دوستي بود نثار اطرافيان مينمود. هرگز فقرا را از خانهي ذهنش بيرون نكرد و هماره مريد مولايش علي(ع) بود، چرا كه او هم پيراهن خويش را به نيازمندي هديه كرد. هيچ گاه بر ديگران فخر نفروخت و همواره ساده زيست. براي سلامت روح و جسم خويش علاوه بر نماز و دعا، به ورزش نيز ميپرداخت و جان خويش را قوي و نيرومند ميساخت.
با آغاز جنگ تحميلي در ميان سرماي زمستان، گرماي عشق به جبهه در خونش به جوش آمد و در ميان باد و باران به راه افتاد تا از قافلهي شهادت عقب نيفتد. آتش عشق، بالهايش را از سرما دور نگه ميداشت و فقط به رسيدن و پيوستن به ياران فكر ميكرد.
آن گاه كه پا به جبهه نهاد در نبردي شجاعانه پروازش به اوج رسيد و توفان دلش به آرامش. پرندهي بيقرار دلش آرام گرفت و شربت شهادت نصيبش گشت و در آخرين لحظات زندگي چنين بركاغذ نوشت: «اينك زمان است كه اسلام عزيزمان احتياج به خون و پايمردي مردان دين دارد جوانمردان بايد به جبهه بروند و خون خود را به پاي درخت اسلام بريزند تا اسلام آبياري شده و بارور گردد. من نيز به ميل و خواست خودم به جنگ دشمن ميروم تا به اندازه تواناييم در راه اسلام و كشور عزيزمان ايران جهاد كنم يا ميكشم يا كشته ميشوم كه در هر دو حال راضيم …»