«اِنا للهْ وَ اِنْااِليهِ راجِعونْ.» ما همه از خداييم و به سوي او باز مي گرديم.
سلام بر انبيا، سلام بر اوصيا، سلام بر منجي انسانها مهدي موعود(عج) و سلام بر نايب بر حقّش امام خميني كه از خدا مي خواهم از عمر من بكاهد و بر عمراو بيفزايد و سلام بر دوستان كه براي من دوست واقعي بودند و از همگي التماس دعا دارم.
به نام خدايي كه تمام نيستي و هستي ما از اوست و به نام خدايي كه تمام هدف ما براي اوست.
اكنون دست از زندگي برداشته و دوباره به سوي ميدان نبرد يعني دشت شهيدان خدا، خوزستان ميروم تا بتوانم انجام وظيفهاي كرده باشم و فرمان حسين زمان را لبيك گفته باشم و مي روم تا راه شهيدان از صدر اسلام تاكنون را ادامه دهم و آخرين قطرهي خون خود را در راه اسلام، فداي قرآن و كشور اسلامي خود كنم.
برادران عزيز، براي استحكام بخشيدن حكومت جمهوري اسلامي از جان و مال خود گـذشته در راه خدا جهاد كنيد، اگر در اين راه افتخار شهادت نصيبتان شد، تنها به آرزوي ديرينه رسيدهايد زيرا رسالت مكتب ما چنين است و شما امت شهيدپرور و قهرمان، نبايد منتظر ماند كه مرگ سراغ ما بيايد بلكه ما بايد به سراغ مرگ برويم، پس چه بهتر كه مرگ هم در راه خدا باشد و براي رضاي او و براي دفاع از قرآن و اسلام عزيز و كشور جمهوري اسلاميمان.« واحيني يا رب سعيد اوتوفني شهيدا» خدايا زندگيم را با سعادت و مرگم را شهادت قرار بده.
پروردگارا، جان بي قابل مرا بگير و بر لحظه، لحظهي عمر با ارزش امام عزيزمان بيفزاي تا زمان ظهور عصارهي خلقت حجه بن الحسن العسكري(عج) آخرين ذخيرهي الهي و به امامت و وراثت رسيدن مسلمين و مستضعفين جهان.
خدايا، تو را شكر مي كنم كه بر من منّت نهادي و هدايتم فرمودي و جهاد في سبيل الله را به رويم گشودي هرچند كه در جهاد اكبر ضعيف مي با شم و درست بر نفسم مسلط نيستم وليكن ياد تو با نگريستن بر چهرهي امامان باعث اطمينان و آرامش قلبم مي شود.
خدايا، مرا در ياري كردن دين و قرآن و اسلام عزيز ياري كن، زيرا من نمي توانم از هيچ راه ديگري به اسلام خدمت كنم، ولي جان بي قابلي دارم و آن را در راه تو فدا خواهم كرد. از خداوند بزرگ مي خواهم كه برادران را ياري كند تا در راه او قدم گذارده از او مي خواهم كه تمام گناهان مرا ببخشد.
پدر و مادر عزيز: مي دانم كه تحمّل خبر شهادت فرزندتان را نداريد اما بدانيد كه من براي رضاي خدا در اين راه قدم گذاردم، همان راهي كه حسين بن علي(ع) قدم نهاد. همان راهي را كه علي اكبر حسين(ع) قدم نهاد و از شما مي خواهم كه مرا ببخشيد و مرا حلال كنيد تا سبكبال بتوانم به سوي لقاي الله پرواز كنم.
اگر شهيد شدم چشمان مرا نبنديد تا مردم بدانند كه كوركورانه به سوي جبهه نيامدم تا جان ببازم. به اميد روزي كه حكومت ولي عصرمهدي موعود(عج) در پهنهي گيتي به مرحلهي اجرا درآيد.
خدايا، خدايا،تا انقلاب مهدي، خميني را نگهدار. از عمر ما بكاه و به عمر او بيفزا.
حزب الله
مجيد مخبري 30/6/61
زندگی نامه :
فراموش مكن، كه گر امروز در سايه راحت آرميدهاي، مديون آن سبز قامتي كه با دستان پر توانش، صبر را به حصار كشيد …
«مجيد» جواني بود از نسل استقامت، كه چون چشم باز كرد ياس و نسترن، به پيشواز قدومش آمدند و عطر افشاني را از سر گرفتند.
خانوادهاش كه سالها در مكتب دين اسلام، شاگردي كرده بودند اينك براي تربيت او كمر همّت بستند و او را مقيّد به اخلاق و رفتار اسلامي بار آوردند. «مجيد» با لحظهها همگام شد و قد كشيد. هفت ساله شد و راهي مدرسه. با تلاش و همّت بسيار درس خواند و شاگرد ممتاز مدرسه گشت. كردارش همه گواه تواضع بود و فروتني و اخلاقش همه نيك و پسنديده.
دوران تحصيل او با شورش مردم عليه حكومت طاغوت همراه بود. او نيز با مشتهاي گره كرده و فريادهاي آتشين با مردم همراه شد و به تظاهرات پرداخت، تا اينكه ايران به بهاي از دست دادن لالههاي بسيار و همّت بزرگمرد تاريخ ـ امام خميني(ره) ـ طعم شيرين آزادي را چشيد.
زمان زيادي از اين ظفر نميگذشت كه دشمن با حيلهاي جديد وارد ميدان شد؛ او كه چشم حسودش طاقت ديدن قباي سبز پيروزي رابر تن ايران نداشت، جنگ را بر ملّت ايران تحميل كرد. او در اين ايام در كلاس دوم راهنمايي بود و شاهدي بر پرواز كبوتراني كه يكي پس از ديگري با بالهاي خونين سر بر زمين مينهادند. شعلههاي خشم و انتقام در وجود او شعلهور شد. نام خود را به عنوان بسيجي نوشت. با درس و مدرسه خداحافظي كرد و رهسپار جبهه گشت.
«مجيد» سينهاي مالامال از عشق به معبود داشت و دلي سرشار از ايمان و يقين. او شبانه براي يك نگاه يار از خواب برميخاست و رو به سوي كعبه آمال ميكرد و به نماز ميايستاد.
اولين بار به مدت سه ماه در آبادان بود و پس از آن به مرخصي آمد، اما ديگر قرار ماندن نداشت و اين بار به بهانهي اين كه براي تسويه حساب ميرود از خانه بيرون آمد و خود را به سرزمين لالههاي عاشق رسانيد. در «عمليات والفجر» با ديگر همرزمانش تجديد ميثاق كرد و به جنگ كوردلان رفت، تا اينكه در منطقهي «شرهاني» قامتش به زمين نشست و روحش به بهشت پرواز نمود.
سالهاي مديدي پيكرش همجوار دشت لالهها بود و پس از چهارده سال به وطن بازگشت.