وصیتنامه شهید:
«اِلَهِي لاَ تَكِلنِي إِلَی نَفسِي طَرفَهَ عَين اَبَداً.»
بارالها با دلي شكسته و چشمي گريان و سوزي در سينه و آهي كه در گلو خفته گرديده رو به سويت آورده ام. آه چه خوش است آشتي با دوست، آه چه زيباست اظهار عشق به معشوق و محبوب، مولا جان شرمنده ام در برابر رحمتت. آري گناهان من در مقابل عفو تو ناچيز [است]، يا ربّا، چگونه اظهار عجز ننمايم و درخواست نكنم در حالي كه مولايم حسين(ع) با بدني پاره تن و بي سر باشد و من فرداي قيامت با گناهم در مقابل درياي عظمتت سربلند نمايم.
الها و معبودا و معشوقا و محبوبا، آمدم، آمدم، كه آمده باشم در كنار رحمت و عظمتت. باري، چه بگويم كه نگفته باشند، چه بنويسيم كه ننوشته باشند هر چه هست در حافظه ام از وصيت نامه هاي شهدا است و شما عزيزان را وصيت مي نمايم كه حتماً وصايا را بخوانيد و به مرحله ي عمل درآوريد.
اما من باب وظيفه نكاتي را متذكر مي شوم كه «وَ ذَكِّر فَإِنَّ تَنفَعُ المُؤمِنِينَ.» عزيزان، برادران، مادران و خواهران، جوانان و پيرمردان و اي مسلمانان شما را به مكتبتان، به مولايتان قسم، اگر احساس وظيفه داريد اول جبهه را حفظ كنيد، كجاست آنكه مدعي بود كه من مؤمن هستم امروز روز امتحان است، روز احساس وظيفه، روز از خود گذشتن، روز به مرحله ي اجرا درآوردن ادعاهاست، بپا خيز اي كسي كه به عنوان تجليل از ما آمده اي، بلند شو اسلحه ي به زمين افتاده ي مرا به دست گير و به لشكر مولا بپيوند.
مادران، نشود امروز مزاحم رفتن فرزندان و عزيزانتان شويد، به خدا قسم فردا بايد شرمنده و شرمگين در مقابل زهراي اطهر(س) باشيد؛ چگونه جواب زينب كبري(س) را مي خواهيد بدهيد؟
ملّت عزيز هر چه داريد از وحدت و اتّحاد و يگانگي و حضور در صحنه و اطاعت از رهبري و اقتداي به روحانيت اصيل و حمايت از خون شهيدان و وجود خويش و ايثار عزيزان شما در جبهه ها مي باشد، اينها را براي خدا و رضاي خدا نگهداريد.
مادرم، نور چشمانم، اي كه هر چه دارم از وجود مبارك توست، اي كسي كه هر چه گويم در ستايشت باز هم كم است، مطمئنم و از شما اميد است ديگران را چون خويشتن دعوت به صبر و استقامت نماييد چون مي دانم شما همچون آهن آبديده گرديده ايد. خواهرانم و برادرانم اميد است كه راهم را ادامه دهيد.
والسلام ، تيپ المهدي(عج) گردان فجر
ابوالقاسم رضايي نژاد فرد ۶۵/۱۲/۱۰
زندگی نامه :
«ابوالقاسم» دومين كبوتر خونين بال خانواده است، كه چون برادرش (شهيد جواد رضايينژاد) قفس خاكي تن را شكست، راه پرواز در پيش گرفت و هجرت را تفسيري زيبا كرد.
وي گرچه در خانوادهاي بيبضاعت به دنيا آمد، اما پدر و مادر در حد توان زحمت كشيدند تا او و ديگر فرزندان در آرامش و آسايش رشد يابند. «ابوالقاسم» طلبهاي مبارز بود كه هميشه همگام با انقلاب و اسلام حركت كرد. بسيجيِ مخلصي بود كه هيچگاه از ياد فقرا غافل نماند و چه بسا لباسهايش را براي همدردي و انفاق به فقرا بخشيده بود. در هفده سالگي، به سنّت پيامبر عمل نمود و ازدواج كرد كه ثمرهي اين ازدواج تنها يك فرزند بود.
آنگاه كه عزمش را جزم كرد تا قدم در راهي بگذارد كه هر كسي را سعادت آن نيست مادر به او ميگويد: «حالا كه ميخواهي بروي همسر و فرزندت را چه ميكني؟» و قاسم با اطمينان و يقين جواب ميدهد «هر كس خدا دارد و بس». او كه با چشم دل، خدا را ديد در «عمليات كربلاي 8» عاشقانه به سويش پر گشود و به وصال نايل آمد و به ديدار كسي رفت كه سالها دستهايش ستايشگر او بود.
شهيد «رضايينژاد» عارف وارستهاي بود كه در مناجات شبانهاش زيبا عشق را به تفسير ميكشد و در راز و نيازهاي عاشقانهاش با مولا، و معبودش چنين سخن ميگويد: «مولايم! آنقدر به عشقت نيازمندم كه دنيايم بدون عشق تو، تاريك است. عشق تو چراغ راهم بوده وهست. مولايم! از سوختن در آتش تو اِبا ندارم كه در اصل آتش عشق است …»