زندگی نامه :
آن روز كه قاصدكها عطر شهادتش را به ارمغان آوردند؛ پرندگان به حزن نشستند و خاطرات ديروز، اشك را به چشمان پدر و مادر ميهمان كرد؛ ياد فرزندي كه اخلاق و رفتارش همه گوياي محبّت بود و عشق.
«علي» تا سال سوم راهنمايي در كلاس درس نشست و آموخت واژههايي كه او را تا سر منزل مقصود ميرساندند. پس از آن كيف و دفتر را به گوشهاي نهاد و پا در مدرسهاي گذاشت كه فقط عشق ميخواست و انتظار.
براي ثبت نام راهي بسيج شد اما چون سنش كم بود قبول نكردند. غمگين و ناراحت به فكر چاره افتاد تا اينكه تاريخ تولد خود را در تصوير شناسنامه تغيير داد و مسرور از اين كار به جمع پروانههاي هميشه عاشق پيوست. آن روز كه كولهبار هجرتش بر دوش بود از پدر و مادر خواست كه با رفتنش مخالفت نكنند و صبور باشند. با چشمان نقره افشانِ مادر و صداي بغض آلود پدر خداحافظي كرد و رفت تا خود را به كاروان عشّاق برساند.
وي چندين بار به جبهه اعزام شد و آخرين بار در حالي كه قامتش به لباس سبز پاسداري مزيّن بود، قدم در جادههاي جنوب
گذاشت. فرماندهي دسته بود و چندين بار نيز تركش به بدنش اصابت كرد اما براي او كه رويين تن بود و دل در گرو خويش نداشت، تركش و گلوله بياثر بود.
در شب حادثه، با ديگر فجرآفرينان روشني بخش، در «عمليات والفجر 8» (فاو) شركت نمود و جنگيد چون دلاورمردي غيور و هرگز نهراسيد، تا اينكه در هنگامهاي سرخ، عاشقانه شاهد شهادت را در آغوش كشيد و اينگونه مشتاق و بيقرار به خيل شهداي هشت سال دفاع مقدس پيوست.