سخن را با نام خدايي كه انسان را خلق كرد آغازمي كنم؛ با نام خدايي كه انسان را از خون بسته آفريد، خدايي كه انسان را طوري آفريد كه جريان خلقتش و تحوّلات آفرينش انسان خـود درس بسيار بـزرگ براي خود انسان است. به نـام خـالقي كه راه را در پيـش پـاي مخلوق خود مي گذارد، خدايي كه از همان اوايل خلقت بشر و موجودات ديگر راهي مشخص براي به كامل رسيدن آنها آفريده است و يكي از نعمتهاي بسيار بزرگ كه خداوند نصيب بشر كرده است، همين است كه به مجرّد خلق شدن بشر راه را خوب بشناسد و پس از نتيجهگيريهاي عقلاني و غلبه بر هوا، هوس و نفس خويش قدم در اين راه بگذارد.
خوشا آنان كه توانستند راه خوب را از بد تشخـيص دهنـد و خود را به آن كمال نهايي مـورد نظـر برسـانند و در صف اوليا الله قرار گيرند و خود و خدا را بشناسند و پس از شناخت خود و خدا عاشق خدا شوند و در نتيجه خدا نيز عاشق آنان شود و مشخص است براي همه كه اگر كسي خداوند عاشق او شد چه پاداش نيكو وبي نظيري خداوند برايش در نظر مي گيرد، پاداشي كه هم بندهي راضي و خشنود است و هم خداوند راضي و خشنود مي شود.
برادران و خواهران محترم؛ امروز بايد براي نجات اسلام و پايداري احكام الهي شهيد شد با آنكه بايد زنده ماند تا اين كه شهيدي باشيم براي آيندهي اسلام.
آري، بايد خدا را شكرگزار باشيم كه من را در صف بندگان صالح و بندگان مؤمن قرار داده است، اگر چه خود هيچ رنگ و بويي از مؤمنان و ياران حسين زمان ندارم ولي همين كه در داخل آنها هستم مي بايست كه هم رنگ جماعت باشم و خود به خود كارهاي بقيّه روي من اثر مي گذارد و اميدوارم كه اين اثرات باعث ساختگي من شود و خداوند مرا ياري كند تا اين كه در اعماق وجود، انقلاب و دگرگوني اساسي رخ دهد تا بتوانم در ظاهر و باطن خود را بسازم كه واقعاً بندهاي باشم از بندگان صديق خداوند ان شاالله.
دل هميشه در طلب همدردي است كه راز دروني خود را بيان كند و دردهاي خويش را با هم دردِ ديگري به ميان بگذارد، دل مي خواهد كه دردهاي خود را از خود بزدايد ولي در همه و نه به همه دل، بلكه دلهايي كه طاقت نگه داشتن راز ما و دردها را داشته باشد.
و از همه مهمتر سلام بر هجرت، سلام بر دوري، سلام بر آنچه يـادآور خـاطرات شيرين و جاوداني و با معنويت است كه با بـرخي از اوليـا خـدا طي مدت كوتاهي سپري كردم، سلام بر آنچه كه ما را از اين دنيا مي برد و دل را متوجّه آخرت و دنيـاي باقـي مي سازد، سلام بر آن كـساني كـه زندگيشان الگـويي براي ما بود، سلام بر آنان كه رزمشان و زهدشان پشتوانهي اسلام بود و باز هم سلام بر جدايي؛ چرا كه جدايي زنده كنندهي آن خاطرات خوب و زيبايي است كه از اوليا خدا برايمان به ارث رسيده است، ولي كجا مي شود پيدا كرد؟ چطور مي شود كه دل به مطلوب اصلي خويش دست يابد؟ دل پر از درد است ولي صاحب دل چطور؟ آيا صاحب دل مانند همان كساني است كه دل در طلب آنهاست؟
با كمي دقت فهميدهام كه از آن چه از دست آن در عذابم، همين است كه خود قابل نبودم كه تاكنون دوستي را براي خود نگه دارم. (از ماست كه بر ماست) آري، علّت اين همه عذاب دروني، همين است كه خود، همان طوري كه در اول سخن گفتم در بيراهه هستم و از طرف اصلي در راه مستقيم، آري خودم از حال خود خبر دارم و مقصّر را خودم مي بينم؛ مي دانم كه علّت اين همه بدبختي چيست، مي دانم كه از قافله عقب ماندهام و براي رسيدن به آنها بايد خيلي زياد تلاش كنم و كجا آن اراده و تصميم عقلاني و الهي، كجا آن قدرت و نيروي ايماني كه بتواند بر هواي نفس پيروز گردد، بايد بگويم كه آن نيروي ايمان لازم و كافي كه وجودم نياز به آن دارد نيست، بلكه قلبم حجابدار شده است كه خود اين حجاب از بين بردنش و مبارزه با اين پوششهايي كه بر قلبم است خود كاري دشوار است و از عهدهي خودم بر نمي آيد مگر اين كه خداوند دست مرا بگيرد، متأسفانه مغلوب هواي نفس شده است و درد بالاي درد را به اينها مي گويند؛ ولي در عين حال چون به خداوند اميد ]دارم[ نااميد نيستم كه اگر خداوند بخواهد كمكم كند مي تواند. چه كنم كه گناهانم زياد است و طاعات و عبادتم قابل توجه نيست كه لااقل بتوانم نظر خداوند را به خود جلب كنم.
والسلام
علي اصغر فيّاض بخش