بستن

شهید عباس خسروی حقیقی

در مسلخ عشق آنهايي سربريده شدند که پروانه ي عاشق و لايق براي سوختن بودندو در ره دوست ترک سر و جان کردند…
شهرستان استهبان ، در يکي از روزهاي آفتابي شاهد تولد کودکي بود که در خانواده ي مؤمن و متقي چشم برآبي آسمان گشود. پدر و مادرش با تلاش و کوشش بسيار زمينه ي آسايش او را فراهم ساختند و تعاليم اسلامي را به او آموختند. «عباس» در هفت سالگي راهي مدرسه شد و با علاقه و پشتکار فراوان به تحصيل علم ومعرفت پرداخت. وي تا سال اول دبيرستان درس خواند و سپس مدرسه را رها کرد و با پدر خويش به کارگري پرداخت.
عباس در روزهاي شورانگيز و پرخاطره انقلاب ، همپاي آزادي خواهان براي سرنگوني رژيم طاغوت به تظاهرات وراهپيمايي مي پرداخت و بارها گفته بود:« آخرين قطره ي خوني که دارم بري انقلاب اسلامي و رهبرعزيزمان نثار مي کنم.»
در آغازين روزهاي جنگ تحميلي، بري خدمت سربازي آماده شد و پس از طي کردن دوره هاي آموزش نظامي راهي کردستان گرديد، او که شور عشق شيرين درسرداشت ، فرهادصفت در کوه هاي سپيد و سر به فلک کشيده ي غرب به مقابله با دشمن پرداخت و براي رسيدن به وصالي بس دل انگيز از جان گذشت و آن گاه که پيکرش برف ها را رنگين مي ساخت در روز يازدهم محرم از دامان کوه به پرواز درآمد .
روزي که پيکر مطهرش بر دستان مردم عاشق تشييع مي شد، برادرش «صمد» در آغاز نوجواني به مدرسه مي رفت و تحصيل مي کرد. شهادت اين عزيز قرار را از «صمد» ربود وي را راهي بسيج کرد و آنگاه علم فروافتاده ي برادر را مردانه بر دوش گرفت تا اينکه در شلمچه به ديدار برادر شتافت و به ديدار يار هم .

مصاحبه با مادر شهیدان خسروی

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!