آن گاه كه صوت مناجات ماه مبارك رمضان، روستا را سرشار از عطر بهار قرآن كرده بود، كودكي به هستي پيوست كه به تبرّك اين ماه او را «رمضان» ناميدند. او در آغوش گرم مادر دوران طفوليت را پشت سر گذاشت.
روز به روز بسان نيلوفري عاشق قد كشيد تا اينكه روزگار از او جواني ساخت متين، باوقار و بسيار پرتلاش. وي مرد كار بود و عمل و دستهاي مهربانش هر روز رنج كار را تجربه ميكرد تا ناني حلال به خانه آورد و سهمي در تأمين مخارج زندگي داشته باشد. او نسبت به مادرش رفتاري سرشار از مهر داشت و هرگاه كه از كارهاي روزمره فارغ ميشد در منزل به او كمك ميكرد. مادرش در وصف او چنين ميگويد: «رمضان، مانند يك دستهي گل بود كه خداوند آن را فقط براي خود برگزيد.» احترام زيادي براي بزرگترها قايل بود و با دوستان و آشنايان رفتاري صميمي و يكرنگ داشت. او روزهاي خود را با ياد خدا نوراني كرد و دل شوريدهاش را ساكت و آرام. به مسجد علاقهي زيادي داشت و در نماز جماعت شركت مينمود. سفارش او به خانواده اين بود كه: «هميشه در كنار يكديگر باشيد و رابطهي
دوستانه با هم برقرار كنيد». چيزي كه وي را بسيار آزار ميداد تفرقه و جدايي بود.
هنگامي كه خود را براي خدمت سربازي آماده ميكرد به سنّت رسول خدا(ص) جامهي عمل پوشيد و با دختري از ديار خود پيمان ازدواج بست. سپس براي خدمت به اسلام و دفاع از آرمانهاي انقلاب، پس از طي آموزشهاي لازم، راهي جبهه شد. وي در «عمليات خيبر» حضور يافت و از خود گذشتن و فداكاري را معنايي زيبا بخشيد. با دلي مالامال از عشق خدا دل به تلاطم امواج ايثار سپرد و پا به ميدان نهاد و پس از نبردي بيامان، «منطقهي جفير» جلوگاه مردي گرديد كه قامت رعنايش به خون تپيده و آخرين فرياد سرخ عاشقي را سرداده بود.
زندگی نامه :