زندگی نامه:
غزل نيز ديگر شفاي دل خسته شان نبود؛ آنهايي كه در همهي راه، سرودند شعر تنهايي را.
به مباركي نام زيباي پيامبر خدا، او را «رسول» ناميدند كه تا پايان زندگي بار عشق بردوش كشد و امانت دار راز الهي گردد. «رسول» از زمان كودكي چهرهاي جذّاب داشت. هنوز به سن تكليف نرسيده بود كه از مادر ميخواست براي روزه گرفتن بيدارش كند و اگر سحر او را صدا نميزدند، تمام روز را با آن چهرهي كودكانهاش اخم ميكرد و غصّه ميخورد. براي كوچك و بزرگ احترام قايل بود. با دوستانش در مدرسه رفتاري خوب داشت و با معلّمانش. به كتابهاي شهيد مطهّري علاقه داشت و به كتابهاي داستان و رُمان نيز هم. شوخ طبع بود و اهل مزاح؛ او با خندههايش دل مادر را شاد ميكرد. آنقدر مهربان و باصفا بود، كه بچهها او را «عمو رسول» صدا ميزدند. آزادهاي تهيدست بود و عاشقي دلباخته؛ در هيچ كاري خودنمايي نميكرد. «رسول» موسيقي سنتي را دوست داشت و در نوازش دلانگيز ني تكرار ميكرد حديث غربت خويش را.
در اوايل انقلاب يكي از كساني بود كه جهت براندازي رژيم
طاغوت قدم به خيابانها گذاشت و شعار حق طلبي سرداد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، در پايگاه مقاومت بسيج نام نوشت و از آن همه مهر و وفاي بسيجيان بهرهها برد. در هنرستان در رشتهي فلز تحصيل ميكرد اما درسش مانع آن نشد كه از كار كردن دست بكشد. در همهي مراحل زندگي به فكر خانواده بود؛ زماني به كوه ميرفت و صمغ [شيره درختان بادام] ميآورد و گاهي هم در كورهي آجرپزي يا به كار بنّايي مشغول ميشد. سادگي دلنشيني در چشمانش بود كه از او چهرهاي بيريا ساخته بود. زماني كه خانهها در مقابل هجوم سيل قرار گرفتند، يكي از كساني بود كه براي حمايت از مردم تلاشهاي بسياري كرد. هميشه به خانواده سفارش ميكرد كه به سالمندان و افراد پير كمك كنند.
سپيده دمي كه «رسول» عازم جبهه بود كنار رختخواب پدر نشست و از او خواست كه به خاطر زحمات زياد حلالش كند. آن گاه بوسهاي از سرسپاس بر پيشاني پدر نهاد و خداحافظي كرد. هنگام وداع، مادر به او گفت: «نرو، ما كه كسي نداريم!» «رسول» جواب دل بيقرار مادر را چنين داد: «شما اوّل خدا را داريد و بعد امام خميني را.» رفت و پا به سرزمين شقايق خيز شلمچه نهاد. از دين و ارزشهاي آن دفاع نمود تا آخرين قطرهي خون؛ تا سرانجام در آن سرزمين سوزان جام مي از دست دلبر گرفت و آرامش يافت.