زندگی نامه :
آن وقت كه خانهي شاه مردان با ولادت حسن مجتبي(ع)، شكوه و جلال آسماني يافت، در خانهاي كوچك و با صفا پسري متولد شد كه به ميمنت اين روز خجسته او را «حسن» ناميدند. حسن با لطف خدا بزرگ شد و چون هفت ساله گشت، به مدرسه رفت. در زمينهي درسي بسيار باهوش و زرنگ بود و به ديگر هم كلاسيهايش نيز كمك ميكرد. خانوادهي آنها پرجمعيت بود و «حسن» در زمان تعطيلات كار ميكرد؛ تا بدين وسيله كمك خرجي براي خانواده باشد و هم براي تحصيل خود پساندازي داشته باشد. به قانون احترام ميگزارد و به حقوق ديگران نيز هم.
او كه خود آبروي عشق بود، به حفظ آبرو بسيار اهميت ميداد. براي خانواده راهنمايي خوب و دلسوز بود و تعصّبات بجا و معقولي در مورد حجاب داشت. رفتارش منطقي بود و هيچ چيز را چشم و گوش بسته قبول نميكرد. در مسايل ديني مطالعه داشت و اگر سؤالي از او ميكردند با دليل و برهان پاسخ ميداد. با دستهاي ظريف و هنرمندش نقاشيهاي زيبايي بر صفحهي كاغذ طراحي مينمود و اين هنر را به خواهر و برادرانش نيز ياد ميداد. عاشق خدمت بود، چه از
لحاظ مادي و چه معنوي. خيلي پرشور و با نشاط بود و از قدرت بدني بالايي برخوردار. به كتابهاي ديني و داستان علاقهي بسيار داشت.
در اوايل انقلاب با ديگر جوانان شهر همنوا شد و شعار «اللّه اكبر» سرداد. در تظاهرات شركت ميكرد و بر ديوارهاي شهر شعار مينوشت. وجودش باعث دلگرمي و قوّت قلبي براي خانواده بود.
پس از پيروزي انقلاب در بسيج نام نوشت و يكي از هوا خواهان آن گشت. در ايام عاشورا در مراسم عزاداري سالار كربلا(ع) شركت ميكرد و هميشه ميگفت: «اميدوارم كه لياقت نوكري امام حسين(ع) را داشته باشم.»
از زماني كه جنگ بر ايران تحميل گشت، سوداي رفتن داشت. مرغ دلش در قفس سينه بيقراري ميكرد؛ اما چون هم برادرش در جبهه بود و هم بخشي از تأمين معاش خانواده را به عهده داشت نميتوانست پدر و مادر پيرش را تنها بگذارد. به همين دليل شراب صبر بر جام وجودش ريخت و به انتظار نشست. تا بالاخره انتظار سرآمد و راهي جادههاي غرب شد. خود را به ديگر برادرانش در كوههاي «حاجعمران» رسانيد و در آنجا چون سروي سرافراز، قد علم كرد و در برابر دشمنان تا دندان مسلح، چون كوه ايستاد و آنقدر عاشقانه دفاع كرد كه چون پيكرش به تيغ عشق پاره پاره شد يار خريدارش گرديد.