تصوير لاله رخان آذينبند دلهاي عاشق شده است و نام زيباي شهيد، زينتبخش كوچههاي شهر.
«حبيب» در اولين بهار زندگياش بود كه پدر چشم بر هم نهاد و خانه از وجود گرم و صميمياش تهي گشت اما او در كنار مادر روزگار را به آرامي سپري كرد. به خداوند توكل كرد و به روزگار بيوفا خنديد. از هشت سالگي رو به قبله نمود و در مسجد به نماز ايستاد. نماز را اول وقت ميخواند و ديگران را نيز به آن امر سفارش مي كرد. آنقدر به مسجد علاقه داشت كه با دوستانش در همان جا درس مي خواندند. حبيب بسيار فعّال بود و پرتلاش و از كسي توقع كمك نداشت. با محبّت بود و با ايمان. قرآن و دعا را زياد تلاوت مينمود؛ بخصوص زيارت عاشورا و آلياسين.
در روزهاي آغازين انقلاب اسلامي، آن هنگام كه روزگار از ظلم و ستم، بيداد ميكرد، او نيز با ديگر نوجوانان شهر، مشتهاي عدل را گره كرد و فرياد آزادي سر داد تا سرانجام انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني(ره) به پيروزي رسيد و خورشيد آزادي بر ايران تابيد. «حبيب» به امام علاقهي شديدي داشت و حرفهاي او را به جان
ميخريد. بسيار قدرشناس و با انصاف بود و هميشه به مادرش ميگفت: «مرا حلال كن كه نميتوانم زحمتهاي تو را جبران كنم.»
با شروع جنگ تحميلي و تجاوز دشمن به مرزهاي ايران، با جوانان شهر، بهر دفاع از دين و ناموس، كولهبار هستياش را بر دوش گرفت و با ديگر بسيجيان به سوي جبهههاي جنگ حركت كرد.
آخرين بار كه قصد سفر به عرصههاي نور داشت مادر كنارش نشست و گفت: «حالا كه ميروي، من بي تو چه كنم؟» او عاشق و صبور به چشمان مادر نگريست و گفت: «تو را به خدا ميسپارم كه از تو نگهداري كند.»
آن گاه خود راهي ديار خدا شد. مصمّم و استوار، به سمت جنوب حركت كرد و مردانه در مقابل نامردان ايستاد و دفاع نمود از ديني كه بايد پايدار بماند و جاويد؛ و بالاخره خود نيز در رسيدن به اين هدف الهي در «عمليات كربلاي 8» جاودانه گشت.