زندگی نامه :
از عشق تصويرها كشيديم و سخنها رانديم، اما يك از هزاران نگفتيم، از هزاران دلباخته چون «جواد».
«جواد» بهاري به چشم نديده بود كه باد خزان او را در باغ تنهايي رها ساخت، آن وقت كه فرشته مهر و محبّت ـ مادر ـ را از دست داد.
طفلي بيش نبود كه در آغوش گرم مادربزرگ جاي گرفت و در دامنش پرورش يافت. دستهاي كوچك، اما پرتوانش خيلي زود با كار و مشقّت روزگار آشنا گرديد و هماره در حمل كردن بار زندگي با پدرش همراه بود.
«جواد» فرزند غم بود و درد بسيار كشيد اما لبخند زيبايي كه هميشه بر لبانش نشسته بود چنان پرده بر غم و اندوهِ درونش ميكشيد كه گويي، سالها در آرامش زيسته است. گرچه از محبّت مادري محروم بود اما خرمني از مهر و محبّت شده بود. شوخ طبع بود و هرگز به ديگران بياحترامي نميكرد.
وي تا سال دوم راهنمايي چشم به استاد دوخت و درسِ «چگونه زيستن» را فرا گرفت. پس از آن به عضويت بسيج درآمد. او كه مرد ميدان بود، اجازه نداد دشمن، دستان پليدش را به سوي ايران دراز كند
و براي بريدن دست متجاوز، تبر عدل بر دوش گرفت و راهي جبهههاي جنگ شد.
«جواد» پاسداروظيفه بود كه پا در جبهه نهاد و جاني تازه يافت. در آنجا مسؤول تداركات بود و از خدمت كردن به رزمندگان احساس رضايت مينمود. در «عمليات كربلاي 5» شركت كرد. صبورانه جنگيد و چون رعد غريد. تا بالاخره اصل خويش را يافت و سر بر بالين محبوب ازلي نهاد.