زندگی نامه:
لاي هر صخره نشاني از اوست، از او كه نميپرسد لحظهها چگونه گذشت و انتظار تا به كي؟!
در ديار با صفاي «استهبان»، در خانوادهاي فرهنگي، پسري چشم گشود و زندگي را آغاز نمود كه وجودش مايهي افتخار و سربلندي اسلام و خانواده گشت.
روزها و سالها سپري گرديد و او بزرگ شد. وي جواني فهميده و باهوش بود. اوايل انقلاب در بين مردم حضوري فعّال و چشمگير داشت. تحصيلات خود را تا اخذ ديپلم ادامه داد و پس از آن در آزمون پزشكي (رشتهي بهياري) پذيرفته شد و براي ادامه تحصيل به ماهشهر هجرت كرد و در همانجا با دختري اهل آن ديارازدواج نمود.
در سال اول دانشگاه بود كه خمپاره و هواپيماهاي دشمن، كشور را هدف خود قرار دادند. وي كه با اخلاق نيكو و مذهبي بزرگ شده بود و از بزرگان دين آموخته بود كه بايد از ناموس، عزّت و شرف دفاع كرد، غيرتش به جوش آمد و او را به عرصهي نبرد فرا خواند. ازازدواج خجستهي آنها شش ماه بيشتر نميگذشت كه راهي ميدان نبرد شد.
در پشت جبهه به پرستاري و مداواي مجروحين مشغول بود. تا اين كه براي آرام نمودن مرغ دلش كه شوق پرواز داشت خود را به خط مقدّم رسانيد تا وصالش آسانتر گردد و بدين سان بود كه در «عمليات بيت المقدس» روح بلندش به پرواز درآمد و جسم مطهرش براي هميشه ميهمان لالههاي جنوب گرديد …