زندگی نامه :
چه كسي ميداند مست از ميناب شدن، آدمي را تا كجا ميكشاند و عاشقي در زير رگبار يعني چه؟ «بهمن» نامي آمد، عاشق شد و از باده مست گرديد و از غير، جدا. مادر چقدر محزون است كه فرزندش را خوب نشناخته و ميگويد: «بهمن چيز ديگري بود، كس ديگري.» نه تنها مادر او را نشناخت بلكه خاكيان نيز نميتوانند او را بشناسند چرا كه «شهيدان را شهيدان ميشناسند.»
در اوايل پيروزي انقلاب اسلامي، با گشتهاي شبانه و حفاظت از جان و مال مردم ،حق خود را نسبت به انقلاب و مردم ادا ميكرد.
وي جزء نخستين عاشقاني است كه در تشكيل سپاه پاسداران، همّت گماشت و به عضويت آن درآمد و با دل و جان اسلام را ياري نمود.
در هر گوشه و كنار كه احساس خطر ميكرد ديگر قرار نداشت، خود را آماده مينمود و از هيچ كاري دريغ نميكرد و در مبارزه با شرار و قاچاقچيان تلاشي بيامان داشت.
«بهمن» هميشه ميگفت: «من گمشدهاي دارم، كه براي يافتنش به جبهه ميروم.» او به دنبال گمشدهاش جادهها را طي نمود و كولهبار انتظارش را در سرزمين بيرياي جبهه به زمين نهاد.
همسنگرش1 در كلامي آرام، از لحظهي پرواز آن كبوتر سپيدبال چنين سخن ميگويد: «در عمليات هنگامي كه مشغول پيشروي بوديم بهمن مرا صدا زد، وقتي به پشت سرم نگاه كردم او به زمين افتاده بود، تير سجدهگاه عشق را نشانه رفته و خون از صورتش جاري شده بود.»