احمد رضازاده
اطلاعات شهید
نام پدر : محمّد علی
تاریخ تولد : ۱۳۴۶
تاریخ شهادت : ۶۳/۱۲/۲۵
محل شهادت :شرق دجله
تحصیلات :اول راهنمایی
شغل : محصّل
وصیت نامه شهید عزیز احمد رضازاده
«اِناِللهْ وَ اِنْااِلیهِ راجِعونْ»
«اِنَّ اْللَّهَ لَهُ مُلْکُ اْلسَماواْتِ وَ اْلاَرْضِ یُحْیِ وَ یَمِیتُ وَ مَالَکُم مِّن دُونِ اْللَّهِ مِن وَلِیٍّ وَ لاَ نَصِیرٍ.»
خدا مالک زمین و آسمانها است و او زنده کند و بمیراند و شما بندگان و همهی جهانیان را جز خدا نگهدار و یاوری نخواهد بود. (سورهی توبه، آیهی۱۱۶)
سخنم را با درودی به حضرت مهدی(عج) و با سلامی به رهبر کبیر انقلاب این قلب تپندهی مستضعفین جهان آغاز می کنم.
حال که با دلی پر از امید به خداوند متعال و چشم پوشیده از تمام چیزهای مادّی و دنیوی به جبهه رفتهام چند وصیتی دارم:
من کوچکتر از آن هستم که بخواهم به این ملّتی که از صدر اسلام بیسابقه بوده است، که امام می فرماید: احساس می کنم ملت الهی شده است، پیامی بدهم؛ به عنوان یک برادر کوچک و حقیر می گویم: ای مادران همه مثل مادر وهب جوان هایتان را به جبهه بفرستید، ای جوانان مبادا در غفلت بمیرید که عزیزان، شهدای ما با آگاهی شهید شدند، ای برادران سپاه و بسیج و دیگر عزیـزان، راه انقلاب را ادامـه دهید کـه تـداوم این راه پیـروزی کامـل اسـلام و شکست حتمی غاصبان و جلّادان عصر را به دنبال دارد. و شما را به خدا قسم در این جنگ ندای حسین زمان را لبیک گفته که امروز روز امتحان است.
پدر و مادر عزیزم امیدوارم که مرا ببخشید و برای من طلب مغفرت کنید و ای مادرم همچون مادران صدر اسلام صادر کنندهی فرهنگ شهادت طلبی بر امت حزب الله باش و از برادرانم می خواهم که مرا ببخشند و در این جنگ امام را یاری کنند.
وصیتی هم دربارهی خودم دارم که حتماً عمل کنید، مرا در هیچ کجا بسیج صدا نزنید، زیرا بسیجیها آیههای قرآن هستند و عکسم را در هیج جا حتّی در سر قبرم هم نزنید و در پایان دعا برای امام عزیز از یاد نبرید.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
احمد رضازاده ۶۳/۳/۲۰
زندگی نامه :
تا كي ورق زنيم روز و شب را؟ و از كنار لحظهها بيتفاوت بگذريم بيا تا از لالههاي عاشق نشاني بگيريم …
«احمد» نامي پا به سراي خاك نهاد كه دنيا با آن همه غرورش در برابر او خوار و حقير گشت؛ زماني كه كودك بود به بيماري سختي مبتلا شد، اما پدر و مادر آن قدر به ساحت مقدس ثامن الحجّج ـ امام رضا(ع) ـ ضجّه زدند تا شفاي او را از آن امام همام گرفتند. «احمد» با ثانيهها قد كشيد و با لحظهها همراه شد و جواني گرديد عاقل و وارسته. صداقت و سادگي، تعهد و ولايت مداري در گفتار و كردارش نمايان بود. يار بينوايان بود و تا جايي كه توان داشت در غمها و مشكلات ديگران شريك بود و همگام. آيا به راستي چنين رادمردي در زمان تجاوز بيگانه، در كاشانهاش ميتواند ساكت بنشيند؟!
با شروع جنگ تحميلي براي دفاع از اسلام ازجا برخاست چون توفان. ولي سه سال از سن قانوني كم داشت و همين باعث آزارش ميشد. او عاشق پرواز شده بود و براي پريدن، خود را به ديوارهاي قفس ميكوبيد، تا خود را از اسارت خاك آزاد كند. سرانجام آن پرنده،
سمت آبي پرواز را يافت و به سوي بيكرانهها پركشيد؛ وي سن
خود را در تصوير شناسنامه تغيير داد و با دلي مشتاق، خود رابه نيروهاي خطّه نور رساند.
در جبهه مسؤول تداركات بود و هنگام غذا، سفرهي با صفايي براي جمع صميمي رزمندگان ميگسترد و از خدمت كردن به آنها لذّت ميبرد. خود آخرين نفري بود كه غذا ميخورد اين هم، اگر زياد ميآمد و گرنه با تكه ناني، شكرگزار دوست ميشد و هميشه ميگفت: «خود را وقف جبهه كردهام،».
همرزم آن شهيد سرافراز ميگويد : «احمد دوست نداشت در جمع رزمندگان عكس بگيرد زيرا خود را لايق [رزمنده بودن] نميدانست. حتي شرم داشت كه او را بسيجي بنامند. در جبهه، گودالي قبر مانند درست كرده بود كه براي نماز شب و قرآن خواندن به آنجا ميرفت.»
در «عمليات بدر» استوار ايستاد و جوانمردانه جنگيد تا به خواستهي ديرينهاش دست يافت و پس از ده سال قطعههاي استخوان او را كه رمز عشق بود براي همشهريان به ارمغان آوردند.
پس از او برادرش ـ حسين ـ نيز قدم در راهي نهاد كه «احمد» رفته بود و او نيز جاودانه گرديد.