بستن

شهید ابراهیم پاکدامن

زندگی نامه :

زائران منزلت عشق قلبشان تب‌دار بود و بيقرار، كه خار مغيلان را به هيچ انگاشتند و دل به صحرا نهادند.
وقتي كه «ابراهيم» متولد شد، با خود رزق و روزي را به ارمغان آورد و شادي و لبخند را به خانه ارزاني داشت. دوران كودكي و نوجواني‌اش به سرعت سپري شد. وي تحصيلات خود را تا سال دوم‌راهنمايي ادامه داد. پس از آن، دل به دشت و صحرا داد و از پي گوسفندان، دل به آواز ني سپرد. دشت و ني و غم، همه همدم تنهايي او بودند.
گذشت روزگار از او فردي ساخت، دلير و جوانمرد. داوطلبانه دفترچه‌ي سربازي گرفت و در راه حفاظت از دستاوردهاي انقلاب روانه ميدان كارزار شد.
مادر كه هجده بهار، چشم به قامت او دوخته بود هنگام رفتن، چشم از جمال او برنمي‌داشت و «ابراهيم» نگاه آخرينش را تا انتهاي جاده، نثار مادر مهربان و رنجورش كرد.
وي پاسداروظيفه بود و آخرين باري كه به جبهه رفت، براي خانواده، نامه نوشت اما تقدير چنين بود كه نامه و جسدش هر دو با
هم به منزل برسند.
آن وقت كه خورشيد شلمچه، سينه خيز خود را در پشت كوه‌هاي مغرب مخفي مي‌ساخت، سكوت جبهه با صداي دلنواز مؤذن شكست. «ابراهيم» و دوستش، جهت تجديد وضو از سنگر خارج مي‌شوند. در اين هنگام هلي‌كوپتر دشمن در آسمان ظاهر مي‌گردد و نگاه آن‌ها را به سمت خود معطوف مي‌نمايد. ناگهان، صداي مهيب خمپاره، ديگر رزمند‌گان را از سنگر بيرون مي‌كشد. دوست «ابراهيم» جهت كمك و آوردن آمبولانس سراسيمه مي‌دود اما در نيمه‌ي راه «ابراهيم» او را تنها مي‌گذارد و با پرواز عاشقانه‌ي خود به آن كه مي‌خواهد، مي‌پيوندد.

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!