«ابراهيم» مردي از تبار «خليلالله» بود كه چند روزهي دنيا را با تحمل سختيها به سر آورد تا با آرامش به وادي سبز سلامت برسد. او از همان كودكي با فقر مبارزه كرده بود و طعم شيرين جهاد با نفس را چشيده بود، آنگونه كه حتي نتوانست ادامه تحصيل دهد. مدرسه را رها كرد و به كار باغداري و چوپاني پرداخت، پس از آن به «شيراز» رفت و در يك كارگاه، به نقاشي اتومبيل مشغول شد.
وي در سال 1353 ازدواج كرد و ثمرهي اين پيوند مبارك سه فرزند بود. همسرش ميگويد: «او هميشه از من ميخواست كه فرزندانم را به گونهاي تربيت كنم كه دخترم زينبوار و پسرم عليگونه زندگي كند.»
آغاز جنگ تحميلي بهانهاي بود تا عاشقان، سر، به دارِ عشق و دلدادگي بسايند و خود را از حصار زمين و زمان نجات دهند. او چندين بار به «هلال احمر» مراجعه كرد تا به عنوان راننده، به جبهه راه پيدا كند، اما موفق نشد. به بسيج رفت و از آن طريق پس از گذراندن دورهي آموزش نظامي راهي جبههي «كوشك» شد.
او دلتنـگتـر از هميشـه بـه ديـار خـون و حمـاسـه قـدم نهـاد. از
روحيهاي آرام و مطمئن برخوردار بود و در جبهه با همسنگرانش روزهاي خوبي را سپري كرد، تا اينكه در منطقهي خونين و لالهخيز «كوشك» به جرم دفاع از دين و انقلاب اسلامي بدنش پاره پاره شد و از دنيا و تعلقات آن، عاشقانه كوچ كرد. پس از او برادرش (حميدرضا) علم بر زمين افتاده برادر شهيدش را به دوش كشيد تا اينكه در عمليات «كربلاي 8» جاودانه شد.