بستن

شهیدمسعودعزیزی

زندگی نامه :

«مسعود» در دنيايي چشم به جهان گشود كه كار عشق با خون عجين شده بود. زندگيِ آميخته با عشق، برايش رنگي بس زيبا داشت و هر چند در فراق پدر، رنگ سبز آن به زردي گراييد، اما روح بلندش اين اجازه را نداد كه زندگي‌اش پاييزي گردد.
او با لطف خدا با تمام مشكلات زندگي مبارزه كرد و سربلند زيست. مادر از او مي‌گويد و از شعرهاي عاشقانه‌اي كه براي محبوبش مي‌خواند. ديوارهاي مدرسه هنوز هم به دنبال صداي گمشده‌اي هستند كه صوت قرآنش به آن، جان مي‌بخشيد. سرشت همچون گل «مسعود» باعث شده بود كه گلها را دوست بدارد و به مادرش سفارش كند كه به پرورش گل بپردازد، همان گلهايي كه شاهد بي‌ادعاي نماز و دعاي او بودند. وي در مدرسه‌ي علم ممتاز بود و در مدرسه عشق مخلص. با تلاش فراوان موفق گشت كه در تربيت معلّم قبول شود، هر چند كه عشق به جبهه اجازه نداد درسش را به پايان برساند و راهي محيط كار شود، اما در واقع او معلّمي بس بزرگ بود كه تابلوي درسش از جنس عشق بود و آن را براي تاريخ به يادگار گذاشت، تا دانش‌آموزاني كه اهل عشقند، بياموزند و تفسير كنند آن را.

«مسعود» در دفتر خاطراتش از دوست شهيدش مي‌خواهد كه دعا كند او هم شهيد شود. خواهش او و دعاي دوستش سرانجام در «عمليات بدر» به اجابت مي‌رسد. همان زماني كه سبكبال به سوي دوست شتافت.
مادرش مي‌گويد: «روزي دلم هواي مسعود كرده بود، ناراحت بودم كه جوانم با آن صورت زيبايش زير خاك آرميده است. همان شب به خوابم آمد، ديدم كه چهره‌اش نوراني شده و موهايش شانه زده است. يقين يافتم كه او اصلاً در خاك نيست بلكه در افلاك است و جايگاهي بس رفيع دارد.»

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!