بستن

شهیدمحمدرضا جوهری

«وَ لا تَحْسَبَنَّ اْلَذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اْللَّهِ اَمْواتَاً بَلْ اَحْياءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرزَقُونَ.»
كسانيكه در راه خدا مجاهده مي كنند مرده نپنداريد بلكه آنان زنده اند و در نزد خدا روزي مي خورند. (قرآن كريم)
به نام يكتا معبودي كه جان هاي همه مسلمين در دست اوست و هر آن كه خواهد جان بگيرد و هيچ كس قادر و تواناي گريز از دست او نيست، به نام خدايي كه همواره يار ماست و تمامي پيروزي هاي ما به خاطر نصر اوست، به نام پروردگاري كه رحمان و رحيم است، وصيتنامه ي خود را آغازمي كنم.
ابتدا سخني با امت شهيدپرور، عزيزان اكنون شما و ما همگي در معرض امتحان الهي قرار گرفتهايم و خداوند هر لحظه ما را امتحان مي كند؛ مبادا از اين امتحان سرافراز بيرون نياييم، بلكه كوشش كنيم كه همواره خدا با ماست. به منافقان از خدا بي خبر اجازه شايعه پراكني ندهيد و به حرفه اي آنها توجّه نكنيد كه آنها همواره سعي در تضعيف روحيه ي مسلمين دارند، غافل از اينكه خدا با ماست و هر لحظه اراده كند نقشه هاي شوم اين منافقان را نقش بر آب خواهد كرد.
اي خانواده هاي معظم شهدا ما مي رويم تا انتقام خون عزيزان شما را بگيريم و راه كربلا را براي آزادي و خلاصي فرزندان شما فراهم كنيم. شما هم صبر داشته باشيد. اي خانواده هاي معظم مفقودين ما مي رويم تا روح عزيزانتان شاد باشد و جسد آنها را به شما باز گردانيم و يا اينكه راه آزادي آنها را فراهم كنيم.
سلام بر خانواده هاي شهدا، اسرا، مفقودين و جانبازاني كه صبر مي كنند براي خدا تا رزمندگان ما بهتر بتوانند در جبهه ها كارزار كنند، اميدوارم خداوند به همه ي شما صبر و اجر جزيل عنايت بفرمايد.
دوستان عزيزم: مبادا جبهه هاي خون و شرف را فراموش كنيد، مبادا در بستر خواب جان دهيد كه آقا اباعبدالله(ع) در ميدان شرف به شهادت رسيد و اگر از من گناهي سر زده، مرا ببخشيد و حلال كنيد.
و اما سخني با خانواده ام دارم: مادر عزيزم همان روزي كه مي خواستم حركت كنم و به جبهه بروم مي توانستي جلو مرا بگيري ولي به حكم وظيفه اي كه داشتي مرا با دست خودت به ميدان فرستادي. اي امّت بدانيد كه در طي چند نوبت كه من به جبهه رفتم در هيچ موردي مادرم سر راهم قرار نگـرفت، شما هم ياد بگيريد. مادرم، حال كـه من رفته ام و اگر سعادتِ شهادت نصيبم شد مرا حلال كن، از من زياد بدي ديده اي، ولي به بزرگواريت مرا ببخش. مبادا طوري عزاداري [كنيد] كه دشمنان شاد شوند. هر شب جمعه به قطعه شهدا بيا كه من منتظر قدمت هستم، ولي براي من گريه نكن براي حسين(ع) گريه كن براي علي اكبر امام حسين(ع) گريه كن. به حرف هاي پوچ و منحرف كننده گوش نده تا خداوند اجر كامل به شما عنايت كند.
از برادرانم تقاضا مي كنم كه ساكت ننشينند و همين طور كه تا به حال به جبهه مي رفته اند از اين به بعد هم جبهه را رها نكنند. به افراد منحرف تو دهني بزنند تا صدا در گلويشان خفه شود و بر ضد اسلام نتوانند صحبت كنند. همواره مساجد را رها نكنيد در دعاها و نماز جمعه شركت كنيد كه من راهم را در مسجد آموختم. از خواهران عزيزم مي خواهم كه فاطمه گونه حجاب خود را حفظ كنند و زينب گونه پيام خون برادرشان را به گوش غافلان برسانند. گريه و زاري نكنند تا از اجر آنها كم نشود.
از داييهاي عزيزم مي خواهم كه همواره يار و ياور مادرم باشند، او را دلداري دهند و نگذارند حتي ذرّهاي ناراحتي ببيند و بچّه هاي خود را خوب تربيت كنند و براي اسلام مفيد باشند و اين وظيفه ي شماست. از تمامي اقوام و خويشان و دوستان و همسايگان حلال بودي مي طلبم. مرا در قطعه ي شهداي استهبان به خاك بسپاريد.
به اميد پيروزي حق و زيارت كربلا.
محمّدرضا جوهري ۶۵/۱۰/۲۱


زندگی نامه :

چه زيبا تفسير كرد صبر و بردباري را، او كه سال‌ها به دام عشق گرفتار بود! هماني كه از سه سالگي به مكتب قرآن رفت و دل را با آيات آن جلا بخشيد.
«محمّدرضا»،‌ بسيار باهوش و زرنگ بود و در مدرسه نيز مؤدّب و درسخوان. معلّمين از او راضي بودند و پدر و مادرش نيز همچنين. كتاب‌هاي زيادي مطالعه مي‌كرد، اما بيشتر وقتش را صرف مطالعه‌ي كتاب‌هاي مذهبي مي‌نمود. مُهر سكوت بر لب داشت و در همه‌ي كارهاي خانه پيشقدم بود. عاشق خدمت كردن بود و برايش فرقي نمي‌كرد كه بشكه‌هاي نفت را به طبقه‌ي دوم خانه‌ي خواهرش برساند يا اينكه با كمك مادر، ظرف و لباس بشويد. هرگاه كه خانه لبريز از عطر نان پختن مادر مي‌شد بدين خاطر بود كه «محمّدرضا» خمير مي‌كرد و مقدمات نان پختن را فراهم مي‌نمود. جواني عاقل و فهميده بود به طوري كه ديگران او را طرف مشورت خود قرار مي دادند. هر چند كه اهل تفريح و سرگرمي بود اما هرگز از درس خواندن غافل نشد تا اينكه نتيجه‌ي زحمات خود را با پذيرفته شدن در «تربيت معلّم» به خانواده نشان داد.
«محمّدرضا» بسيجي بود و هيچ جا را به اندازه‌ي پايگاه مقاومت دوست نداشت. از همين مكان هم بود كه جبهه را يافت. روزهاي زيادي در جبهه ماند و شب‌هاي بسياري در برابر يگانه خالق هستي سر به سجده نهاد و نماز خواند. صدايي خوش داشت و چون دعا مي‌خواند اشك رزمندگان را جاري مي‌ساخت و دل‌هايشان را تا كنار قبر شش گوشه امام حسين(ع) پرواز مي‌داد. زماني هم كه دل همسنگران از غربت مي‌گرفت، اشعار باباطاهر را مي‌خواند و از آنها مي‌خواست تا با او هم ناله شوند و آبي بر آتش دل بريزند.
مادرش مي‌گويد: «آخرين بار كه مي‌رفت، براي خداحافظي كنار اتوبوس آمدم. چشمان محمّدرضا مثل آينه مي‌درخشيد. چون من گريه مي‌كردم او نيز بسيار ناراحت شد و چشم از من برنمي‌داشت. وقتي كه ماشين حركت كرد دستانش را به عنوان خداحافظي تكان داد و براي هميشه رفت.»

1 thoughts on “شهیدمحمدرضا جوهری

  1. بسم الله
    من سر قبرت آمدم البته قبر ن پیشت آمدم برایت دعای خیر نمودم توام برای من دعای خیر بنماع آنچه بر سر سنگ مزارت نوشتن با آنچه بر صفهه اینترنت نوشتن همخوانی ندارد ولی میدانم خودت حقی ..
    منم را هم دعا کن ک بتوانم دانشگاه انتظامی افسر شود و در آینده با شهادت روی سپید همه جهانیان شون کنارت نشسته ام در خواجه ربیع دوستت دارم برایم دعا خیر و سعادت و شهادت دعای گو باش یا علی

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!