بستن

شهید غلامرضا آستینه

وصیتنامه شهید:

«وَ لا تَحْسَبَنَّ اْلَذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اْللَّهِ اَمْواتَاً بَلْ اَحْياءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرزَقُونَ.»

بار خدايا، از تو مي خواهم كه مرا در راه اسلام و برقراري دين مبين اسلام ياري كني، اي خداي بزرگ گرچه اين حقير در برابر تو گنهكارم و آبرويي ندارم ولي با چشمي گريان و قلبي آكنده از محبّت تو، به سويت آمده ام تا مـرا از گـناه پاك كـني، خدايا گـرچه گـنهكارم، باز هم به سويـت آمده ام تا شايد بتوانم با خدمتم يا با شهادتم؛ يعني شهادت در راه تو، خود را پاك كنم.
سلام به آقا امام زمان(عج) صاحب اختيار اين زمان و درود بر امام امت برپا كننده ي اين انقلاب و با سلام به شما ملّت كه در برابر تمام دنيا ايستاده ايد و مقاومت مي كنيد. از شما ملّت شريف و عزيز مي خواهم كه اسلحه ي مرا برداريد و با اين كفار زبون بعثي و با تمام كفّار جهان بجنگيد، اگر كشته شويد پيروزيد و اگر هم بكشيد پيروزيد.
ان شاءالله از تمام برادران و خواهران و به خصوص تمام دانش آموزان خواهانم كه سنگرهايتان را حفظ كنيد و در سنگر مدرسه با تمام سلاح بجنگيد.

                                           غلامرضا آستينه    ۶۶/۱۲/۲۲

زندگینامه :

«ازشما دانش آموزان مي‌خواهم كه سنگرهايتان را حفظ كنيد … و از شما ملت عزيز مي‌خواهم كه اسلحه مرا برداريد و با تمام كفار بجنگيد.»
دلي مملو از عشق داشت و قلبي سرشار از مهر و محبّت، در خانواده‌اي مذهبي به دنيا آمد به همين دليل با قرآن انس داشت. چون فرزند روستا بود از همان كودكي با مزرعه و آبياري و كشت و كار آشنا شد. مشكلات روزگار او را از ادامه‌ي تحصيل محروم نمود. براي كسب روزي حلال علي‌رغم سن كم به كارگري مشغول شد.
تنور جنگ گرمتر از هميشه زبانه مي‌كشيد و او مي‌توانست عشق نهانش را تنها با سفر به سرزميني كه از هر گوشه‌اش نوري به آسمان مي‌رفت متجلّي سازد. لذا با جدّيت تمام مادر را از قصد خود آگاه نمود، اما مادر قبول نكرد، اصرار او بر عاطفه‌ي مادري غلبه كرد و راهي شد به دياري كه از سنين نوجواني در انتظار ديدارش بود.
با اخلاق خوبش در دل همرزمان جاي گرفته بود. جثه‌اي كوچك داشت اما چون شير بر دشمن روبه صفت مي‌تاخت. حماسه‌ها آفريد و گوشه، گوشه‌ي ارتفاعاتِ «سَرگِت» را مملّو از خاطرات خود نمود. تا

اينكه مزد جهاد و مبارزه بي‌امانش را، آن زمان كه مارشِ پيروزي رزمندگان در «عمليات والفجر10» به صدا درآمده بود،‌ دريافت كرد و آرام و سبكبال به سوي معبود و معشوق پركشيد. وي بهاري‌ترين كلامش را در دفتر هميشه جاويد هشت سال دفاع مقدس به يادگار گذاشت؛ آن زمان كه چنين نوشت: «بار خدايا اگرچه گنهكارم و آبرويي ندارم ولي با قلبي آكنده از محبّت تو، به سويت آمده‌ام.»

پاسخ دهید

ادرس ایمیل شما کاربر گرامی منتشر نخواهد شد.قسمت های ضروری و مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

متا سفانه قابل کپی نیست!