زندگی نامه :
آن گاه كه هوا رو به سردي ميگراييد و برگهاي زرد، پيامآور خزان بودند، چهرهي زيباي «ابراهيم» چون شكوفههاي بهاري شكفته شد و خانهي كوچكشان را گرمي و صفا بخشيد. روزگار سپري شد و او نيز بزرگ. چون قدم به هفتمين سال زندگي گذاشت به مدرسه رفت و در فراگيري علم كوشيد. چهرهاي خندان و شاداب داشت و چشماني غرق در نجابت. در كنار تحصيل با برادر بزرگترش (سردار شهيد حاج محمّد صالح) در كورههاي آجرپزي كار ميكرد تا بدين وسيله در بردن بار زندگي پدر را ياري دهد.
آن روز كه مردان آزادي طلب، جهت سرنگوني رژيم طاغوت به خيابانها آمدند، با ديگران همگام شد و خواستار آزادي، و چون امام به ايران آمد، هماي سعادت بر ايران سايه افكند و آفتاب آزادي طلوع كرد. «ابراهيم» بسيجي بود و مطيع امر امام و تا آخرين لحظهي زندگي از فرمان او سرپيچي نكرد. در مدرسه به تشكيل انجمن اسلامي همّت گماشت و در اين راستا تلاشهاي زيادي نمود. در جلسات استاد شهيد «حجه الاسلام شيخ احمد فقيهي» حضوري مداوم داشت و در مراسم سوگواري ائمه اطهار نيز همچنين. به واجبات بسيار اهميت ميداد،
بخصوص به روزه و نماز جماعت. عشق به محبوب چنان در تاروپود
وجودش لانه كرده بود كه شبهاي سرد مهتابي، زيباترين لحظات راز و نياز با خدا برايش بود. بسيار عادل بود و در همهي امور اجتماعي براي قانون احترام قايل بود و هرگز از درد جامعه غافل نماند.
«ابراهيم» در دبيرستان، مشغول به تحصيل بود كه نداي امام خميني(ره) جهت دفاع از مرزهاي ايران، او را نگران كرد و آشفته؛ كيف و كتاب را به گوشهاي نهاد، لباس رزم بر تن كرد و رهسپار گرديد. از همان اوايل جنگ كه پايش به جبهه باز شد در اكثر عملياتها حضور داشت. در جبهه هر مسؤوليتي را با آغوش باز ميپذيرفت و آن را با شايستگي تمام به پايان ميرسانيد. بارها مجروح گشت و پيكرش رنگ شقايق به خود گرفت.
در آخرين عملياتي كه شركت نمود «عمليات كربلاي 4» بود كه فرماندهي يك دسته از «گردان فجر» را نيز به عهده داشت. با دلي لبريز از اميد، با ديگر همرزمان به پيش تاخت و چون كوهي راسخ، سدّ راه دشمن شد، تا بالاخره او كه سالها در عطش فراق ميسوخت با آب اروند رود وضو گرفت و سر به سجدهي وصال نهاد و ده سال پيكرش در ديار غربت باقي ماند.